.



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

 01/08/1390 یکشنبه

که منم گفتم ساعت 00.01 که : من بیشتر تر تر به توانه بی نهایت شب تو هم بخیر خوب بخوابی نفسسم

که یوهو دیدم زنگ زدی شروع کردم قربون صدقه رفتنت و گفتم از دخمله بهاری به پسمله پاییزی احواله شما  گفتی مریم هواییم نکن گفتم خب زمینی بیا داشتیم این حرف رو می زدیم که یوهو قطع کردی فکر کردم چیزی شده واسه همین اس دادم گفتم ساعت 00.06 که :

 بی تربیت بازم که قطع کردی بی هوا عجبا

بازم چیزی نگفتی بهت زنگ زدم جواب ندادی دیگه داشتم نگران می شدم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 00.11 که :

 امیرم چت شد یوهو ؟

ولی بازم جواب ندادی منم دیگه سیریش بازی در نیاوردم گفتم ساعت 00.20 که : باشه هر طور راحتی مزاحمت نمیشم گلم خواب های خوب ببینی پسمله پاییزیه من دوست دارم

ولی دلم یه جورایی شور افتاده بود هر چند که بعدا ازت که سوال کردم گفتی مامان اون اتاق داشت تلویزیون نگاه می کردش دیدم خاموش کرد فهمیدم داره گوش میده واسه همین قطع کردم بعدم که خوابم برد

خلاصه اون روز دیگه هیچ خبری ازت نبود ولی من در کماله خل و چل بازی یه لیست درست کردم از کارهایی که تو رابطمون نباید یادمون می رفت انقدر خوشگل شده بود که نگو یادته می خواستیم این لیست و درست کنیم و بزنیم تو اتاق خوابمون که هر وقتم یادمون رفت این لییست خیلی چیزا رو یادمون بیاره  

خلاص تا ساعت 23.34 بازم خبری نبود که گفتی : خانومی شبت بخیر

که منم گفتم ساعت 23.38 که : شب تو هم بخیر خوب بخوابی

دلم میخواست این لیسته رو بهت بگم و بگم دیونم ام مگه نه ؟! واسه همین اس دادم گفتم ساعت 23.55 که : امیری بیداری هنوز ؟


02/08/1390 دوشنبه

وقتی دیدم جواب ندادی بی خیال شدم و گفتم ساعت 00.02 که : هیچی ولش خافالو خوافای خوف خوف ببینی

اون روز قرار بود اگر شد دوباره به هوایه کلاس فوق العاده اگر شد بریم واسه همین بر عکسه اون دفعه بهت اس دادم گفتم ساعت 15.33 که : سلام استاد خسته نباشید شما امروز کلاس فوق العاده ندارید بیایم در محضرتون باشیم ؟

حتی واسه این بهانه کلاس فوق العاده رفتم کلاسمو عوض کردم و جا به جاش کردم اخه کلاس اولیم زودتر تموم میشد اینطوری اگر قرار بود بریم بیرون زودتر تموم میشد منم میتونستم بیام بیرون

ولی ازت خبری نبود اون روز هر چی صبر کردم خبری نشد دوبار بهت هم زنگ زدم ساعت 18 شد و هنوز ازت خبری نشده بود منم دیگه بی خیال شدم و راه افتادم پیاده سمت خونه ساعت 18 خورده ای نزدیک به 19 بود که پلخره زنگ زدی و عذر خواهی کردی که نمی تونی بیای چون عموت اونروز پیشت بوده و الانم داری با اون میری خونه بعدم گفتی زودتر برو خونه اون موقع که زنگ زدی تقریبا فردوسی رسیده بودم اخه دانشگام پیچ شمرون بود گفتی بی ار تی سوار شو برو گفتم باشه

وقتی قطع کردی دلم خیلی بیشتر گرفت یعنی نمی تونستی زودتر خبر بدی یا حتی اس کوچیک بدی خیلی خسته بودم و دلم بدجوری گرفته بود بازم سوار اتوبوس نشدم اخه ایستگاه بی ار تی رو رد کرده بودم واسه همین پیاده ادامه دادم ساعت 19 خورده ای نزدیک به 20 بود که گوشیمو نگاه کردم ببینم ساعت چنده از تو هم دیگه خبری نبود که دیدم گوشیم خاموش شده بود همین که روشنش کردم دیدم زنگ زدی گفتی چرا گوشیت خاموش بود گفتم درش وا شده بود گفتم که خرابه گفتی الان کجا گفتم تازه رسیدم 4 راه ولیعصر که یوهو همچین داد زدی که اقا جلوییم برگشت نگام کرد گفتم خب الان میرم ایستگاه بی ار تی رو رد کرده بود گفتم پیاده بیام گفتی مریم شبه زودتر برو خونه گفتم باشه و قطع کردی ولی تو دلم هنوز ازت دلخور بود اگر واقعا انقدر برات مهم بود چرا نمی یومدی دنبالم

با این حال بازم به رو خودم نیاوردمو به این که سرت شلوغه و نمی رسیو از این حرفا خودمو دلگرم کردم ساعت 20 خورده ای بود که رسیدم خونه 10 دقیقه بود که رسیده بودم که دیدم زنگ زدی ببینی رسیدم یا نه گفتم اره گفتی باشه و قطع کردی که بری کلاس کشتیت

ولی شب با همه دلخوریم خیلی دلم میخواست شب بخیر تلفنی بگم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 23.21 که :

میشه امیری شب بخیر تلفنی ؟

وقتی جواب ندادی بهت بازم اس دادم گفتم ساعت 23.30 که :

ولش کن شبت بخیر خوب بخوابی

ولی بازم دلم طاقت نیاورد اخه یعنی بدون شب بخیر خوابیده بودی واسه همین به خط بابات هم میس انداختم اخه خط خودتم  همون شب پس گرفته بودی این دوتا اس رو به خط خودت داده بودم حتی دلیورم خورد ولی چند دقیقه بعد زنگ زدی از خونتون گفتی خط خودم خاموشه مامانت و فرشته هم با داییت رفتن شهرتون بعدم گوشیتو  روشن که کردی تازه بهت رسید خلاصه یکم با هم حرف زدیم ولی حس کردم مثل همیشه نیستی نمی دونم شاید خوابت میومد گفتم فردا اگر تونستی میای فردا بریم گفتی حالا ببینم چی میشه و شب بخیر گفتیم و خوابیدیم

اون روز از ذوق اینکه تو بیای با هم بریم بیرون اصلا سر کلاس نرفتم بهت میس انداختم ساعت 17 خورده ای ولی بازم ازت خبری نبود همون روز شهرزاد ( دوستم ) هم گفته بود اگر حوصله داری بیا بریم بیرون واسه همین گفتم کلاسمو که از دست دادم لااقل حالا با اون برم واسه همین با اون قرار گذاشتم و با هم بودیم ولی همش حواسم پیش تو بود

واسه همین دیگه گفتم دیره و زودتر یه جوری از شهرزاد جدا شدم دلم آشوب شده بود  به تو که زنگ زدم پلخره جواب دادی هنوز تو مغازه بودی کارا رو داشتی راست و ریست می کردی گفتی ببخشید و از این حرفا چون دلم بدجوری شور افتاده و نگران شده بودم و از بابت دیشب خیلی ناراحت شدم اولش نتونستم ناراحتیمو پنهان کنم زیاد حرف نزدیمو قطع کردی ولی بعدش با همه دلخوریم فکر اینکه خب الان کسی خونه و نیست و شام و چی کار می کنی زد به سرم واسه همین دوباره بهت زنگ زدم ولی یکم اروم شده بودم واسه همین هم بهت خسته نباشید گفتم هم یکم سر به سر هم گذاشتیم و گفتی شامم میرم خونه فرزانه هر چی کردم من برات بیارم یا درست کنم گفتی نه فرزانه هست و دستت درد نکنه

خلاصه اومدم خونه دیگه ازت خبری نبود تا ساعت 23.24 که : اقاییه خافالو و زحمت کشم شبت بخیر خوب بخوابی

چیزی نگفتی منم دراز کشیدم تا جواب بدی



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

28/07/1390 پنجشنبه

ساعت 00.37 بود که جواب دادی گفتی :

 بمب انرژی دوست دارم توام خوب بخوابی ممنون از دلگرمیت

 که منم باز گفتم ساعت 00.45 که :

خواهش دارم اقایی خوابت ارومو ناز

واسه نماز صبح دیدم زنگ زدی گفتی نماز خوندی گفتم نه گفتی پاشو وقتی قطع کردی دیدم یه اس دادی گفتی 5.41 که :

سلام نماز خوندی

خلاصه پاشدم نمازمو خوندم و دوباره خوابیدم

اونروز 5 شنبه بود اخه گفته بودی شاید بریم بیرون اگر شدش دوباره ولی هر چی صبر کردم ازت خبری نشد از طرفی یه خبرم بگیرم ببینم مغازه چطور شد اونی که میخواست بیاد برا کارا اومد واسه همین دیگه طاقت نیاوردم و اس دادم گفتم ساعت 14.19 که :

سلام پسملکم چطوری ؟ خوبی ؟ خسته نباشی کارا امروز چطور پیش رفت ؟ اقاهه اومد یا نه ؟

که یه نیم ساعت بعد زنگ زدی گفتی هنوز خونه نرفتی و حالا حالا ها تو مغازه کار داری واسه همین قراره یه باری هم بیاد و خالیش کنید واسه همین وقت نمیشه و عذر خواهی کردی گفتی فردا هم حتی باید بری سر کار چون هم بار میاد براوت هم هنوز کاراهای مغازه مونده گفتم باشه ایشالا همه چی درست شه زودتر خلاصه قطع کردی

برای کلاسای دانشگام باید یه سری چیز میز می گرفتم مثل کتاب و ماشین حساب و این چیزا باید میرفتم چون از شنبه که کلاس داشتم دوباره وقت نمیشد واسه همین دیگه گفتم باید برم امروز که میتونم برم بگیرم واسه همین گفتم ساعت 16.48 که :

خسته نباشی عسلم با اجازت الان دارم میرم انقلاب تو هم اگر نرفتی هنوز خونه زود تر دیگه برو که واسه فردا هم جون داشته باشی

که باز چند دقیقه بعد زنگ زدی صدات خابالو بود گفتم کجایی گفتی اومدم خونه داشتم نماز می خوندم گفتم قبول باشه گفتی کجا میخوای بری که برات گفتم گفتی پس خیلی مواظب باش گفتم چشم تو هم بگیر بخواب خستگیت دراد گفتی باشه و قطع کردی

رفتم انقلاب کتابامو گرفته بودم به جز یکی که دیدم زنگ زدی از خونتون مامانت اینا به گفته خودت رفته بودن سر پیروزی واسه همین از خونه زنگ می زدی گفتم پس چرا نخوابیدی گفتی نگرانه توام گفتم قربونت برم بگیر بخواب من الان کارم تموم میشه میرم خونه گفتی خیلی مواظب باش هوا تاریک شده گفتم چشم و قطع کردم ولی دوباره یه ربع بعد زنگ زدی از خونه ولی الو که گفتم قطع کردی ترسیدم گفتم نکنه کسی ردیال تلفن خونتون رو گرفته من هم هم الو گفتم واسه همین بهت اس دادم گفتم ساعت 17.58 که : امیری تو بودی از خونتون زنگ زدی

گفتم نکنه حالا بد بشه برات  که تو این فکرا بودم

 که زنگ زدی دوباره گفتی نه داشتم رضا که بهم زنگ زده بود رو می گرفتم اشتباهی تو رو گرفتم گفتم باشه ولی ترسیدم نکنه کسی ردیال و گرفته باشه گفتی نه گفتم بگیر بخواب گفتی نمی زارن بخوابم که هی این زنگ می زنه هی اون گفتم بزار سایلنت بخواب گفتی تو کجایی گفتم منم الان برمیگردم گفتی باشه بازم مواظب باش و زودتر بیا گفتم چشم و قطع کردی  

هوا هم تاریک شده بود هم حسابی ترافی بود واسه همین من پیاده راه افتاده بودم که بیام واسه همین طول کشید که تو این فاصله 2 دفعه دیگه هم زنگ زدی که کجام و قرار شد دفعه اخر چون دیگه نزدیگ بودم بگم رسیدم واسه همین ساعت 19.16 اس دادم گفتم :

 اقایی جونم من رسیدم

البته سخت بهت دلیور زد ولی گفتی ساعت 19.32 که :

 باشه ممنون

که منم گفتم ساعت 19.36 که :

 خواهش دارم گلکم

دیگه ازت خبری نبود و یه فکری زده بود به سرم دلم میخواست برات فردا ناحار خودم درست کنم و برات بیارم ولی گفتم شاید همین طوری بیام ناراحت بشی واسه همین ساعت 23.07 که اس دادم گفتم :

 خوافی یا بیدار پسمله ؟

وقتی جواب ندادی گفتم لابد پلخره خوابت برده واسه همین اس دادم گفتم ساعت 23.18 که :

پلخره خوافیدی عسلکم شبت بخیر  و خوافای خوف خوف ببینی

واسه همین سعی کردم منم بخوابم

 


29/07/1390 جمعه

هنوز خوابم نبرده بود که دیدم اس دادی گفتی ساعت 00.06 که :

 سلام خانومی بیدارم

تعجب کردم اخه فکر میکردم با اون خستگی خواب باشی واسه همین اس دادم گفتم ساعت 00.09 که :

 سلام به رو ماهت عسلم پس چرا هنوز لالا نکردی ؟

که گفتی ساعت 00.09 که :

یعنی میگی بخوابم

که گفتم ساعت 00.12 که :

 اخه خو امروز هم نخوابیدی فردا هم که گفتی صبح زود بیدار بیدار باید بشی میترسم مریض بشی گلکم

که گفتی ساعت 00.12 که :

 ما که یه عمر مریضیم تازه شدم مثل تو که نمیخوابیدی حتی ساعت 3 شبم اس میدادم جواب میدادی

گفتم ساعت 00.17 که :

 خدا نکنه تو مریض باشی چرا اخه خو ؟

که گفتی ساعت 00.17 که :

یواش یواش خوابم میبره خودت که بهتر میدونی

که گفتم ساعت 00.20 که :

پس هنوز خافالویی خافالوو جونم میخواستم فردا سورپرایزت کنم ولی گفتم شاید نشه یا ناراحت بشی

چیزی نگفتی فهمیدم دیگه خوابت برده واسه همین دیگه فقط اس دادم گفتم ساعت 00.29 که :

هیسسسسسسس همه دنیا رو ساکت کردم که بگم دوست دارم . خوب بخوابی

منم خوابیدم صبح واسه نماز خواب موندیم ولی از خواب که بیدار شدم گفتم کارت ببینم تا کجا پیش رفته بعدم شاید بازم بزاری برات غذا بیارم واسه همین بهت اس دادم گفتم ساعت 10.57 که :

سلام اقایی صبحت بخیر خسته نباشی صبح شرمنده باز خواب موندیم انگار کارا چطوریه خوب پیش میره ؟ کی تموم میشه ایشالا ؟

بعدم اس دادم دوباره گفتم ساعت 11.05 که : راستی ناحار داری ؟ میخوای بیارم برات ؟

که چیزی نگفتی تا تقریبا نیم ساعت بعد که زنگ زدی گفتی نه و تشکر کردی بعدم گفتی احتمالا تا ساعت 4 یا 5 میمونم و کار دارم گفتم هلاک میشی که گفتی نه خلاصه چون سرت شلوغ بود دیگه قطع کردی

دیگه ازت خبری نبود منم دیگه اس یا زنگ نزدم که مزاحمت نشده باشم ولی ساعت 17 به بعد همش میخواستم بهت اس بزنم ببینم در چه حالی که همین که خواستم اس بدم دیدم خودت اس دادی گفتی ساعت 17.54 که : سلام خانومی الان کارم تموم شده دارم میرم خونه

که منم گفتم ساعت 18.09 که : سلام به رو ماهت اقایی همین الان منم داشتم بهت اس میدادم بهت افتخار می کنم امروز خیلی زحمت کشیدی امیرم واقعا خسته نباشی ایشالا کارا خوب پیش رفته باشه که خستگی رو ازت دور کنه

که جواب دادی گفتی ساعت 18.12 که : ممنون دوست دارم انرژی خوبو به موقعی بود عشقی به خدا

که منم گفتم ساعت 18.17 که : حقیقت و گفتم امیرم در ضمن منم خیلی همین طور تر تر

دیگه چیزی نگفتی منم فقط ساعت 23.03 گفتم : شبت بخیر امیرم خوب بخوابی

چیزی نگفتی گفتم شاید خوابیدی

 


30/07/1390 شنبه

ساعت 00.19 بود که جواب دادی گفتی : شب شمام بخیر گل دختر با وفا امروز که خبری نبود کسی نیومد جایی نرفتید

که منم گفتم ساعت 00.26 که : نه اقایی جونم سلامتی خبلی نبود تو چطولی و چه خبلا ؟ کارای مغازه به امیده خدا تموم شد

دیگه جواب ندادی منم خوابم برد دیگه ازت خبری نبود تا بعد از ظهر که سر کلاس بودم دیدم اس دادی گفتی ساعت 17.20 که :

سلام خسته نباشی حواست به درسات هست یا نه تو عالمه دیگه ای سیر می کنی

راستش تعجب کردم اخه معمولا این موقع اس نمی دادی ولی با این حال بازم خوشحال شدم و جواب دادم گفتم ساعت 17.34 که :

 سلام اقاییه زحمت کشو گله خودم خوفی اقایی ؟ خسته نباشی سر کلاسم استاده هم واسه خودش یه چیزایی میگه

که گفتی ساعت 17.36 که : استادیه چیزایی میگه یا تو یه چیزایی میشنوی شیطون

که منم گفتم ساعت 17.45 که : منه مظلوم گناهییی

گفتی ساعت 17.49 که : قربون مظلومیتت فاطمه مگه باهات نیست

گفتم ساعت 17.54 که : چرا ولی دیر رسیدم یکم جدا افتادم

گفتی ساعت 17.54 که : اکشال نداره عوضش کمتر شیطونی میکنید امشب بگو تا یه جایی برسونتت 

که منم گفتم ساعت 18.02 که : منو شیطونییییی ؟! عجبا ! اگر خودش بخواد

  گفتی ساعت 18.02 که : باشه هر جور خودت صلاح میدونی خودت خوبی خبر س

دوباره فرستادی گفتی ساعت 18.10 که : باشه هر جور خودت صلاح میدونی خودت خوبی چه خبر تا 7.30 کلاس داری

که منم گفتم ساعت 18.15 که : اره تا 7.30 منم سلامتی خبرا که پیشه شماست ؟

اخه اون روز دیگه اخرین روز مهر بود نمی دونم  ولی دیگه چیزی نگفتی تا ساعت 19.54 که اس دادی باز گفتی :

خسته نباشی رسیدی خونه

گفتم ساعت 20.00 که : سلامت باشی گل پسلم نه هنوز ترافیکه کلاست دیر نشه عسلم

که تو هم گفتی ساعت 20.01 که : پس مواظب باش

منم گفتم ساعت 20.02 که : چشم به رو جفت چشام اقایی تو هم همین طور

اون روز با دوستم فاطمه برگشتم تو راه خیلی خوش گذشت چون دیگه فاطمه میدونست باهات دوستم راحت تر بودم و فاطمه مدام سر به سرم میزاشت و منم سر به سر اون

دیگه چیزی نگفتی منم نگفتم تا ساعت 21.41 که اس دادم گفتم : خسته نباشی شما هم پهلوون نگفتی چه خبرا ؟ کارای مغازه همون طوری که میخواستی پیش رفت ؟ راستی بابا کی میاد ایشالا ؟

که اس دادی گفتی ساعت 21.58 که : ممنون برم یه دوش بگیرم بعد خوب

که منم گفتم ساعت 22.03 که : باشه برو خوشمزه تمیز شو بیا

دیگه چیزی نگفتی تا ساعت 22.38 که اس دادی گفتی : شمام خسته نباشی خانوم گله امروز خوش گذشت با فاطمه بودی ؟ مغازم نصابش نیومده بود بابام هفته بعد میاد

گفتم ساعت 22.48 که : به به پسمله ترتمیز الان جون میده گازش بگیری اره بد نبود برگشت با هم بودیم اخه امروز مهرداد ( شوهره فاطمه ) نیومده بود دنبالش ای بابا این یارو هم داستانی درست کرده ها عجب جایه بابا هم سبز ایشالا به سلامتی 

که گفتی ساعت 22.48 که : سلامت باشی خانومی با فاطمه بودی که پر حرفی نکردی

گفتم ساعت 22.52که : ممنون پر حرفی که کردیم ولی از چی مثلا ؟

که گفتی ساعت 22.56 که : از همونایی که خودمو خودت میدونی بگو خجالت نکش افشاکری کن

که منم سر به سرت گذاشتم و گفتم ساعت 23.04 که : نـــــــه خیالت راحت باشه بینه خودمو خودت و کله بچه ها میمونه دیگه هیچ کس هیچی نمی دونه 

گفتی ساعت 23.02 که : ای شیطون دیگه چه خبر مامان بابا خوبم

گفتم ساعت  23.05 که : امیر راستی جدا از شوخی امروز اخرین روزه مهر بود از اقا رضا چه خبر صحبتی نکردی باهاش ؟

گفتی ساعت 23.05 که : نه هنوز با هم تنها نشدیم شاید با هم رفتیم استخر اونجا با هم تنها شدیم

 که گفتم ساعت 23.08 که : خوش به حالتون کی ایشالا ؟

وقتی دیگه جواب ندادی گفتم لابد خوابیدی واسه همین گفتم ساعت 23.24 که : بیا دنیا رو قسمت کنیم : آسمون واسه تو ابراش واسه من ، دریا ماله تو موجاش واسه من ، خورشید ماله تو ماه واسه من ، اصلا دنیا واسه تو ، تو ماله من . شبت بخیر خوب بخوابی خوافالو

که یوهو باز گفتی ساعت 23.25 که : معلوم نیست اخه کمرش کمی درد میکنه نیاز به آب بازی داره حالا کی معلوم نیست

که گفتم ساعت 23.26 که : ئه فکر کردم خوافیدی اخی باشه پس زودتر ببرش که زودتر خوب بشه

که گفتی ساعت 23.41 که : زودتر خوب بشه یا زودتر باهاش حرف بزنم شیطون

گفتم ساعت 23.46 که : جفتش بعدم بده میخوام با 2 تیر یه نشون بزنم

که گفتی ساعت 23.46 که : نه خوب فکریه باشه هر چی شما بگی نماز یادت نره البته اگر کاری ندارین

که منم گفتم ساعت 23.54 که : بهله پس چی که خوب فکریه کار که زیاد دارم ولی چون شمایی به رو جفت چشام یکی از کارامم یه بوسه ابدار از شماست مممااااچ اخی دلم حال اومد

که تو هم گفتی ساعت 23.55 که : شبت بخیر ماه بانو ممماچ خوب بخوابی خانوم گله دوست دارم عشقم

 



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

24/07/1390 يكشنبه

اونشب دوست داشتم بازم تو اس بدي واسه همين چيزينگفتم تا توبگي كه ساعت 00.08 اس دادي گفتي:

 شبتون بخير خوب بخوابي

كه منم گفتم ساعت 00.12 كه :

 شب تو هم بخير مهلبونم خوافاي خوف خوف ببيني

ديگه كل اون روز هيچ خبري ازت نبود تا ساعت 23.17 اس دادم گفتم :

 سلام اقايي احواله شما چطورمتوري ؟ بهتره حالت گلم ؟

 


25/07/1390 دوشنبه

 چيزي نگفتي تا ساعت 00.00 كه جواب دادي گفتي :‌

عليك سلام خانوم گله شرمنده داشتيم اقامو راهي مي كرديم اره به اميد خدا رفت كه با دوستش بره تو خوبي منم هي بد نيستم

اخه بابات داشت واسه چند وقتي مي رفت چين با دوستش واسه همين اينو مي گفتي منم گفتم ساعت 00.05 كه :

 دشمنت شرمنده اقا ايشالا به سلامتي جاش سبز . شكر منم خوفم تو چرا هي بدنيستي يعني چي بهتر نشدي مگه ؟

ولي جواب ندادي گفتم ساعت 00.18 كه :

 اي پسمله خافالو خافت برد بازم ؟

كه ديگه وقتي ديدم جواب ندادي منم گفتم ساعت 00.30 كه :

معلومه خيلي خسته اي امشب گلم باشه شبت بخير راستي اگر خواستي برنامه فردا رو هم بهم خبر بده دوست دارم خوب بخوابي

ديگه چيزي نگفتي منم خوابيدم اون روز موقعي كه كلاس بودم همش حواسم به گوشيم بود كه خبري ازت ميشه يا نه پلخره كه يوهو ديدم ميس انداختي اگر بدوني چقده خوشحال شدممم ولي سر كلاس بودم و كلاسمم هنوز تموم نشده بود واسه همين اس دادم گفتم ساعت 17.18 كه :

 سلام گلم خسته نباشي كلاسم هنوز تموم نشده ولي اخرشه ميتوني بياي يا نه ؟

ازت خبري نشد يه 10 دقيقه بعد دلم طاقت نياورد و بهت زنگ زدم ولي جواب ندادي ديگه نا اميد شده بودم كه بتوني بياي با اين حال كلاسم كه تموم شد به مامانم زنگ زدم گفتم كلاس فوق العاده دارم دير ميام ! كه ولي به قول خودت مي گفتي اخه اول ترمي چه كلاس فوق العاده اي !!  

ساعت يه ربع به 18 بود كه ديدم زنگ زدي گفتم پس كجايي گفتي ببخشيد كه گفتم مگه نمياي بريم گفتي ميتوني بياي گفتم اره گفتي باشه بيا چهارراه وليعصر گفتم باشه و قطع كردي سريع يه خورده به خودم دوباره رسيدم و سوار ماشين شدم تو زودتر برسم كه سوارماشين تازه شده بودم كه گفتي كجايي گفتم سوار ماشين دارم ميام گفتي دير ميشه مريم مي خواي بزاريم يه روز ديگه گفتم نه گفتم كلاس دارم كه خندت گرفته بود از خالي بنديم خلاصه يكم بعد رسيدم حالا هر چي نشوني ميدم كدوم ورم متوجه نمي شدي تا پلخره همو پيدا كرديم دورت بگردم مثل هميشه اقا و خوشمل بودي ظرف غذاتم دستت بود بعد از سلام و عليك ميخواستي ببريم خونه ولي گفتم مگه نمي خواستي بريم دوبنده بگيريم گفتي مريم ديرشده باشه يه روز ديگه گفتم نه  الان بريم هر چي كردي گفتم نه بريم وقت هست خلاصه راضي شدي بريم واسه همين رفتيم سوار اتوبوس هاي به سمت منيريه شديم تو اتوبوس كلي سربه سرت گذاشتمو خنديدم مدام مي گفتي ولي جلف بازي در نيار ولي جلف بازي نبود عاشقي بود اونم واسه كسي از ته قلبم عاشقشم مي خواستم لباش به خنده وا باشه

خلاصه رسيديم اونجا بهم گفتي كفش كتوني ها رو هم نگاه كنم كه مثلا چه مدلي خوشم مياد خلاصه كلي گشتيم چون عجله هم داشتيم جلو كه مي رفتيم ديگه عقب بر نمي گشتيم بعد از دو تا مغازه قيمت گرفتن پلخره يدونه دو بنده قرمز گرفتي كه اونجا تو مغازه انقدر با مزه چونه مي زدي كه نزديك بود پخ بزنم زير خنده اخرم پسره بهت 1000 تخفيف داد كه به وقوله خودت همينم غنيمت بود حالابماند كه واست گفتي تنگه بعدا پسمله تپل مپلي !

ديگه خيلي دير شده بود واسه همين سوار ماشين شديم توماشين سرمو گذاشتمرو شونت انقدر دلم براياين كار تنگ شده بود كه اصلا انگار ديگه هيچي مهم نبود وقتي سرمو گذاشتم تو هم با چونت سرمو نوازش كردي وقتي رسيديم بازم چون دير شده بود رفتيم سوار مترو بشيم كه گفتي مريم جلف بازي در نيار دوست ندارم گفتم چشم گفتي الكي نگو چشم واقعا نكن وگرنه چشم چروني مي كنم ها ! گفتم بكن اونوقت منم مي كنم كه گفتي فكرمي كني مهمه !‌ خلاصه يه سري اينطوري كل انداختيم ولي واقعا نمي خواستم به نظرت جلف بيام وقتي اومديم كارت برنيم

 كه كارت من تموم شده بود واسه همين تو واسم 5000 تومان شارژش كردي كه اذيتم مي كردي مي گفتي 1000 تومان بكنم گفتم مفت باشه كوفت باشه مويي از خرس كندن غنيمته كه مي خنديدي   

وقتي يه گوشه نشستيم تا مترو بياد گفتي مريم هر دفعه مي گم بازم كاره خودتو مي كني و جلف بازي در مياري كه گفتم اميرم ببخشيد به خدا نمي خوام جلف باشم من فقط با تو اينطوريم به خدا كه گفتي اگر به خاطر منه دوست ندارم كه اندفعه گفتم چشم گفتي الكي نگو چشك گفتم نه اندفعه واقعاچشم

كه سوار مترو شديم يه گوشه وايساديم يه خورده كه گذشت ديدم نگاهم مي كني ميدوني دست خودم نبود  ولي وقتي نگاهم مي كردي انگاري خجالت مي كشيدم مخصوصا كه نگاهت يه مدلايي شده بود ! گفتم به چي نگاه مي كني وروجك كه ديدم چشمات اون برق شيطونيه رو زد و به لبام نگام كردي هم خندم گرفته بود از چشمات كه يوهو اينطوري برق ميافتاد هم خجالت كشيدم ولي راستش و بخواي منم بدجورياون روز دلم مي خواست سفت بقلت كنم يك عالمه بوست كنم !‌

از مترو كه پياده شديم از سمت توحيد پياده شديم به سمت خونه راه افتاديم توراه گفتي ديگه اخر مهر ماهم نزديكه مي خواي چيكار كني گفتم اره ولي قرار شد اقا رضا ديگه بهمون بگه چي كار كنيم گفتي بعدش تمومه گفتم اره بازم يكمسر به سر هم گذاشتيم نرديكاي خونه از تو كوچه اومديم كه مثلا يه خورده راه دور تر بشه و با هم بيشتر باشيم تو كوچه گفتم امير انقدر دلم مي خوادببنيم چطوري ميرقصي كه خنديديگفتي خجالت بكش ولي گفتم ميخواي من برقصم خنديدي واسه همين رفتيم يه گوشه كه ديد نداشته باشه و شروع كردم رقصيدن اول خندت گرفته بود ولي برا اينكه تموم كنم روتو كردي اون وري كه  يعني نياي رفتم منم دويدم دستت و گرفتم گفتي دختره جلفه خلو چل شاد و شنگول خدا كنه هميشه همين طوري شاد بموني گفتم من فقط با تو انقدرشادم

بعدم موقع خدافظي خيلي خيلي ديگه دلم ميخواست بوست كنم به قوله خودت نه از روی هوس از روی دوست داشتن  معلوم بود تو هم دلت مي خواد ولي مقاومت مي كني جفتمون انگار خجالتيهم شده بوديم ولي من ديگه نتونستم لپات و بوس كردم رو لپ دومي به جا بوس ليس زدم كه خنديدي تو هم نامردي نكردي لپم و محكم گاز گرفتي كه بعدش ترسيدي نكنه باز دوباره مثل لبم  كبود بشه البته می خواستی بوس کنی ولی جا خلی دادم که گازه رو گرفتی  ولي چقدر خوش گذشت بود که ديگه برا اینکه بیشتر از این شیطون نشیم گفتی برو از هم جدا شديم و خدافظي كرديم ازت اون روز خواهش كردم اگر ميشه 5 شنبه هم بياي كه گفتي حالا ببينيم چي ميشه و موقع خدافظي گفتم عیب شما پسرا اینه  فكر مي كنيد ما از اون حس ها نداريم خدافظي كردم و اومدم سمت خونه

اون لحظه منظورم این بود که منم خیلی دوست داشتم ببوسمت ولی نکردم ...

وقتی اومدم خونه ساعت 20.30 این طورا بود  از حرفی که زدم پشیمون شدم گفتم نکنه برداشت دیگه ای بکنی که همینم شده بود چون دوباره عذاب وجدانه انگار اومده بود سراغم که چرا امروز انقدر بی پروا بازی دراوردم نمی دونم ولی بهت زنگ زدم که گفتی داشتم بهت اس  می دادم گفتم ئه چی می دادی گفتی در مورد اون حرف اخرت ما پسرا دوست نداریم کسی در موردمون بد فکر کنه که گفتم ولی من منظورم چز دیگه ای بود بعدم گفتم ببخشید اگر امروز این مدلی شد تقصیر من بود که گفتی این تقصیر نیست یه حسه که بین جفتمونه گفتم بازم به هر حال ببخشید و خلاصه یکم حرف زدیم که مثلا خبری تو خونه نبود کسی چیزی نگفت و بعدم دیگه قطع کردی

بعد از اون دیگه اومدم پایین اخه مامانم لازانیا درست کرده بود برام و بعدم کلی نشستیم نخود چی خورون از این ورو اون ور وقتی اومدم بالا دیدم یه نیم ساعت بعد از اینکه از هم خدافظی کردیم تلفنی باز زنگ زدی ولی تقریبا یه ساعتی ازش گذشته بودراستش نگران شده بودم نکنه چیزی شده اخه تازه با هم حرف زده بودیم واسه همین بهت اس دادم همون موقع گفتم ساعت 22.22 که :

 ببخشید ببخشید پایین بودم متوجه نشدم زنگ زدی جونم اقایی چیزی شده ؟

ولی چیزی نگفتی تا ساعت 23.10 که فقط گفتی : شب بخیر

بیشتر نگران شدم واسه همین گفتم ساعت 23.13 که : میدونم خسته ای ولی چیزی شده ؟

چیزی نگفتی دلم طاقت نیاورد بهت زنگ زدم خوابت برده بود گفتم ببخشید ولی چیزی شده چی میخواستی بگی گفتی چیزی نبود بعدا بهت میگم صداتم بدجوری کیپ شده بود گفتم مریضیت اوت کرده گفتی اره گفتم فردا اگر تو نستی دیگه حتما برو دکتر بعدم گفتم بگیر بخواب  قطع کردی منم خوابیدم دیگه

 


26/07/1390 سه شنبه

اونروز بعد از کلاس هنوز فکرم مشغول بود ببینم چی میخواستی بگی از طرفی سرما خوردگیت که دیشب اوت کرده بود نگرانم کرده بود اخه صدات بدجوری کیپ شده بود دیگه واسه همین اس دادم گفتم ساعت 18.42 که : سلام اقاییه ورزشکارم خوفی ؟ خسته نباشی حالت چطوره ؟ نرفتی دکتر ؟

که یه چند دقیقه بعد بهم زنگ زدی از خونتون گفتی جات خالی دارم میرم جمکران با یکی از دوستام که کلی خوش به حالت گفتم اخه منم خیلی دوست داشتم برم رفتنم به خیلی سال پیش بر میگشت دیگه یه خورده که حرف زدیم دوستت زنگ زدم و تو قطع کردی نمی دونم یا اینکه شب پیش دیده بودمت انقدر دلم هواتو کرد که نگو دلم میخواست منم باهات می بودمو با هم می رفتیم نمی دونم

 


27/07/1390 چهارشنبه

خلاصه اونشب بهت اس ندادم واسه شب بخیر بازم دوست داشتم تو اس بدی از طرفی گفتم خب پیش دوستتی همین طوری باز تو جام دراز کشیدم که خوابم برد از خواب که یه لحظه پریدم که دیدم  ساعت 00.58 بود اس دادی گفتی : شب بخیر

دلم گرفت از این شب بخیر گفتنت چرا تازگی این طوری شب بخیر می گفتی انگار یکی زورت کرده باشه  منم واسه همین فقط همون موقع گفتم 1.32 که : شب تو هم بخیر خوب بخوابی

ساعت 2.56 بود که دیدم بازم اس دادی اونم از خط بابات گفتی :

شبت بخیر مریم خانومم گوشیمو تو ماشینه رفیقم جا گذاشتم برا نماز به همین خطزنگ بزن برای باباست فعلانم که نیست ممنون خوب بخوابی ممماچ

چیزی نگفتم  دیگه ، نمی دونم چرا شاید یه جورایی هنوز دلخور بودم واسه همین دوباره خوابیدم واسه نماز به همون خطی که ماله   بابات بود زنگ زدم ولی اشغالش کردی واسه همین فکر کردم بیدار شدی و دیگه زنگ نزدم ولی صبح ساعت 7.41 بود که دیدم بازم اس دادی گفتی :

سلام صبحتون بخیر شرمنده خواب موندم به خط خودم که زنگ نزدی خانومی

گفتم ساعت 8.07 که : سلام صبح تو هم بخیر نه عزیزم به همین خط صبح زنگ زدم که اشغال کردی منم فکر کردم بیدار شدی راستی به همین خط فعلا اس یا زنگ بزنم ؟

که گفتی ساعت 8.18 که : شرمنده دیشب ساعت 3 رسیدیم خونه تا دراز کشیدم خوابم برد بعدم اصلا متوجه زنگت نشدم ببخشید اره فعلا به همین بزن تا برم گوشیمو بگیرم

ای خافالوووو از دلم دراومده بود گفتم ساعت 8.24 که : دشمنت شرمنده گلم زیارتتون قبول باشه پس فعلا به همین میدم هر وقت عوض کردی بگو

که تو هم گفتی ساعت 8.24 که : ممنون جات خیلی خالی بود باشه چشم

که منم گفتم ساعت 8.29 که : خب خدا رو شکر که خوش گذشته پس چشمتونم بی بلا روزه خوبی داشته باشی فعلا

دیگه ازت خبری نبود تا ساعت 19.19 که دیدم اس دادی گفتی :  سلام خسته نباشی

که فکر کردم امروزم فکر کردی کلاس دارم که اینو میگی واسه همین اس دادم گفتم ساعت 19.28 که :

سلام گلکم ممنون شما هم خسته نباشی البته من امروز کلاس نداشتم اگر از اون بابت گفتی ولی بازم ممنون عسلم

که یه چند دقیقه بعد دیدم زنگ زدی گفتی مگه فقط اون موقع باید خسته باشی که بگم خسته نباشی که خندیدم گفتم دست شما درد نکنه و غیره گفتم خوش گذشت دیروز گفتی اره جات خالی خیلی خوب بود خلاصه یکم با هم حرف زدیم دلت نگرانه کارای مغازه بود که تا قبل از اومدنه بابات یه سر سامونه خوب بگیره و به مقداری که خرج می کردین یه چیز خوب در می اومد اخه کلا دکوره مغازه رو عوض می کردین خلاصه بعد از یکم و قطع کردی چون داشتی می رفتی باشگاه

منم بعد از کلاست بهت اس دادم گفتم ساعت 21.22 که : حالا شما خسته نباشی قهرمان

ولی تقریبا 1 ساعت بعد بهم زنگ زدی گفتی ببخشید رفتم یه دوش گرفتم الانم رفتم خونه فرزانه اینا ( خواهرت ) الانم دارم میرم خونه ببخشید که دیر شد خلاصه و بعدم زود قطع کردی دیگه شب ولی واسه شب بخیر بهت اس دادم گفتم ساعت 23.49 که :

 برای زندگی نه سقف میخواهم نه زمین ! نقشه جغرافیای دستهایت کافیست ... شبت بخیر مهربونم نگرانه کارای مغازه هم نباش ایشالا همه چی به موقع و درست انجام میشه . دوست دارم . خوب بخوابی

دلم میخواست سعی کنم حداقل با حرفام کمی ارومت کنم و سعی کنم قوت قلب باشم که بدونی میتونی از پس همه کارا به خوبی بر بیای و زیاد استرس به خودت ندی



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

 22/07/1390 جمعه

برای یه لحظه از خواب پریدم دیدم نزدیک نماز صبحه دیگه گوشیم که نگاه کردم دیدم ساعت 1.42 اس داده بودی :

 سلام جات خالی حرم عبدالعظیم نایب زیارتون هستیم شبتونم بخیر

که منم همون موقع دیگه اس دادم گفتم ساعت 5.09 که : سلام پسملم خوافم برده بود متوجه نشدم اس دادی ببخشید خوافالوییت به منم سرایت کرد خو به من چه خافالو میگم پس حسابی خوش گذروندی امشب . قبول باشه زیارتتونم قند عسل الانم واسه نماز التماس دعا پاشو تنبل خافالو جونم پاشووووو

که وقتی زنگ زدم برداشتی بر می داشتی ولی صدایی نمی یومد فقط ناله تو خوابت بود واسه همین اس دادم گفتم ساعت 5.27 که :

 امیر اقا بیدار شدی یا نه ؟

بازم زنگ زدم ولی جواب ندادی منم دیگه بی خیال شدم ولی ظهر اون برنامه گذاشتیم با مامان و داداش امیر و فاطمه زنداداشم بریم یه فکری به سرم زد گفتم چقدر خوب می شد مثلا یه جوری مامانم مثلا به صورت اتفاقی می دیدت ! واسه همین اس دادم گفتم 13.36 که :

سلام خدمته اقاییه محترم احواله شریف ؟ ظهره جمعتون بخیر جات سبز ما هم بعد از ناحار میخوایم بریم شابدلعظیم

که تو هم اس دادی گفتی ساعت 13.36 که : سلام جگر طلا ظهر جمعه شما هم بخیر التماس دعا دراز کشیدم اخه سر و گلوم بد درد میکنه فکر کنم دیشب سرما خوردم

پس حدسم درست بود اخه دیروز به نظرم صدات گرفته بود به خودتم گفتم ولی گفتی نه ! واسه همین گفتم ساعت 13.41 که :

 ئه چرا پسملم بمیرم برات دیروزم صدات گرفته بود دکتر نرفتی عسلم ؟

که گفتی ساعت 13.41 که : خدا نکنه اگر میشه یه خواهش دارم که دیگه این اصطلاحو بکار نبری نه برای من نه برای هر کس دیگه نه دکتر نرفتم ولی بعد از ظهر آمپول دارم میرم میزنم

تعجب کردم ! اخه دکتر نرفته امپول چی ؟!!

گفتم ساعت 13.47 که : چشم هر چی شما بگی اقا ولی پسمل دکتر نرفته آمپول از کجا آوردی ؟

گفتی ساعت 13.47 که : چشمتون بی بلا خانوم خانوما به خاطر همین تصادف ماهی یکی تقریبا می زنم

گفتم ساعت 13.51 که : ئه امپوله چی هست ؟ میگم میخوای بیام خودم برات بزنم بلدماا

گفتی ساعت 13.51 که : مگه از جونم سیر شدم اخه من هنوز ارزوها در سر دارم پنسیلین 1200 نظرتون چیه

گفتم ساعت 13.58 که : ای پسمله جون دوست قول میدم زنده بمونی فقط تا عمر داری دیگه فکر کنم آمپول نمی زنی . در مورد چی نظرم چیه ؟

گفتی ساعت 13.58 که : آمپولش دیگه

دوست نداشتم فکر کنی با این قضیه ضعفی داری از طرفی برای من دور از جونت حتی اگر بدترین مریضی رو هم داشتی فرقی نمی کرد چون دوست داشتم ...

اس دادم گفتم ساعت 14.04 که : به خیلی ببخشید نشیمن گاه من که نمی زنن پس چه عیبی داره اصلا میخوای بگم روزی یدونه بزنی هان ؟ نظر تو چیه ؟

که گفتی ساعت 14.05 که : متوجه نشدم چی گفتی ساده تر بگو نمیبینی مریضم

خندم گرفته بود گفتم ساعت 14.15 که : اقااا خنگولیتو به مریضی ربط نده میگم امپوله رو که به من نمی زنن به تو میزنن پس موردی نداره افتاد جیگر ؟

جوابی ندادی تا ساعت 14.33 که : الان افتاد

اون موقع ما طبق برنامه راهی شابدالعظیم شده بودیم منم تو همون ماشین جواب دادم گفتم ساعت 14.36 که: خب خدا رو شکر ناحار خوردی پسملم ؟

که جواب دادی گفتی کاچی غذای محلی

برام یه بار گفته بودی این غذا چیه خیلی هم دوست داشتم یه بار بخورم ببینم چه مزه ایه راستش منم گفتم ساعت 15.24 که : نوش جونت باشه شکمو

بعدش ولی دوباره اس هم دادم گفتم ساعت 15.29 که : بعد از ظهر رفتی امپول بزنی یه دکترم برو حتما فدات شم الانم  استراحت کن بهتر شی

معلوم بود به خاطر مریضیت دورت بگردم خافالویتم دو چندان شده بود

که تو هم ساعت 15.47 گفتی  که : دوست دارم ممنون که به فکرمی زیارت رفتی التماس دعا

که منم جواب دادم گفتم ساعت 15.52 که : من بیشتر تر پسملم الان دمه میدونیم چشم به رو چشم

دیگه چیزی نگفتی ما ماشین تو پارکینگ پارک کردیم و رفتیم زیارت ولی گلاب به روت دستشوییم گرفته بود بدجوری واسه همین گفتم باید بریم دستشویی مامانم گفت منم میام باهات گفتم نه نمی خواد و نزاشتم حرف دیگه ای بزنه و خودمو سریع رفتم دستشویی مسیرم که خوب بلد بودم یادته اون دفعه که صبح اومدیم اونجا همونجا هم رفتیم وضو گرفتیم

خلاصه رفتم و برگشتم ولی بدجوری دوباره هواییت شده بودم دوباره حال و هوای اونجا تو رو یادم می اورد وقتی برگشتم ولی یه اتفاق خنده دار افتاد فکر کن چی ؟!!!

مامانم فکر کرده بود با تو یه گوشه ای اونجا با تو قرار دارم چون مثل اینکه پشت سرم اومده بودن ولی منو پیدا نکرده بود همین طور داداشم !

وقتی اومدم مامانم سریع پشت سرمو نگاه کرد که انگار با من کس دیگه ای رو هم ببینه ولی کسی اونجا نبود خلاصه وضعیت خنده داری بود گفتش کجا بودی گفتم دستشویی ! گفت پس چرا پیدات نکردیم گفتم وا خب دسشتویی بودم دیگه درو که باز نمی زارن می بندن ! خلاصه راستش هم خندم گرفته بود هم هل کرده بودم واسه همین با خنده گفتم بابا به خدا دستشویی بودم که دیگه گفت فقط بریم و بی خیال شد

وای بدجوری حال و هوام حال و هوای تو شده بود تو حرم بیرون حرم همه جا تو برام بودی با اینکه خیلی شلوغ بود بعد از زیارت رفتیم یه خورده تو بازارچش گشت زدیم و جات خالی یه فالوده بستنی هم خوردیم بعدم راه افتادیم سمت خونه دلم بدجوری بی قراریتو می کرد الان داشتی چی کار می کردی خواب بودی یا بیدار داشتی چیکار می کردی که یوهو خودت اس دادی گفتی ساعت 18.50  که :

 سلام زیارتتتونم قبول باشه رفتین خونه

همون موقع که اون اس و دادی دقیقا از همون میدونی رد شدیم که با هم دفعه اول رفتیم جیگر خوردیم واسه همین گفتم ساعت 19.00 که : سلام اقا ممنون جات خیلی خالی بود داریم برمیگردیم الان دقیقا از کناره اون جیگرکیه که رفتیم رد شدیم تو چطوری بهتری ؟ دکتر رفتی ؟

که گفتی ساعت 19.06 که : نمی دونم الان از خواب بلند شدم دارم دنبال تو میگردم دوزاریم افتاد کجایی دلم بدجوری شور افتاد گفتم خدایی نکرده چیزی نشده باشه یا اینکه داری دعام میکنی رو منم تاثیر گذاشته که خدا رو شکر خبری خاصی نیست مارم که حسابی دعا کردی نمی دونم ولی ولی دوباره حس خیلی دوست داشتنت دورنم گل گرفته

که منم گفتم ساعت 19.15 که : دورت بگردم من خافالو مهربونم هر جا رفتم امروز همش انگار تو جلو چشام بودی و حسابی یادت کردم همین الانم تو فکرت بودم که اس دادی

دوباره هم اس دادم گفتم ساعت 19.19 که : عاشقتم پسمله جونم 

که تو هم باز گفتی ساعت 19.23 که : رسیدی خونه

که منم دیگه رسیده بودم اس دادم گفتم ساعت 19.29 که : بهله اقایی رسیدیم

دیگه چیزی نگفتی ولی هواسم به سرما خوردگیت بود که حالت بهتر شده یا نه واسه همین اس دادم گفتم ساعت 19.49 که : الان حالت چطوره ؟ بهتری ؟

که چند دقیقه بعد دیدم زنگ زدی اومده بودی بری امپولتو بزنی یه خورده شرح وقایع گفتم تو هم یه خورده خندیدی به جنگولک بازیام بعدم دیگه قطع کردی که بری امپولتو بزنی گفتم یه دکترم حتما بری گفتی و باشه و   خدافظی کردیم

ولی اخر شب باز بهت اس دادم گفتم ساعت 23.47 که : پسملکم رفتی دکتر یا فقط امپولتو زدی ؟ میگم زیاد که دردت نیومد هان ؟

که جواب دادی گفتی ساعت 23.48 که : فقط امپول زدم چرا چون گفتم بی حس کننده بزنه تا خونه لنگ لنگون اومدم

الهیییی دورت بگردم که سوراخ شده بودی گفتم ساعت 23.55 که : ای پسمله حرف گوش نکن مگه نگفتم یه دکترم برو حقت هست گازت بگیرم یا نه ؟ خودت بگو ؟ دورت بگردم شمسی قمری خو چرا گفتی بی حسی نزنه ؟

که گفتی ساعت 23.56 که : مگه من بهت گفتم برو یا با هم بریم حالا با هم که نشد ولی خودت رفتی . اخه تاثیرش بیشتره بعدم اگر میگیری کوچولو باشه لفطا اخه امشب یه درد خفن کشیدم

 


23/07/1390 شنبه

گفتم ساعت 00.06 که : باشه دلم برات سوخت امشب بوست می کنم خوب که شدی گازت میگیرم چطوره ؟ بعدم خو من منتظر شدم با هم بریم تو نیومدی منم دیگه خو خوف شدم دیگه بعدم حالا من یه اشتباهی کردم نرفتم ببخشید ولی تو برو باشه ؟ میدونم با من نمیای و گرنه می گفتم اصلا با هم بریم

که یوهو گفتی ساعت 00.11 که : اتفاقا فقط با خودت میام بعدم پس یه گاز طلب من که دکتر نرفتی البته جدا از لپتون که هی رابطه رو قطعو وصل می کنه که اون حسابش جداشت حالا اگر میشه ماچرو مشتیو ابدار بچسبونید بر گونه های شکلاتی بنده چقدر هزینه برمیداره

خندم گرفته بود وروجک ای کاش همیشه همین طوری بودی دلت هوامو می کرد اخه اونشب معلوم بود که دلت میخواد پیشت باشم  خیل خب حالا اخم نکن منظورم اینه که بیشتر از همیشه دوست داشتی پیشت باشم

خلاصه گفتم ساعت 00.20 که : ای وروجککک پس سرورم هر وقت امر بفرمایید ما اماده ایم پیش به سوی دکتر بعدم امیری جونم من که این همه تو رو دوست دارم دلت میاد گناه داله اخه لپم اینم پیشکش خدمت شما ممماااچچچچ خوبه ؟ بهتر شدی حالا ؟

که گفتی ساعت 00.22 که : خوب خوب شارژه شارژم

که یوهو بعدش دوباره اس دادی گفتی ساعت 00.23 که : مریمم یادت باشه بعدا که همو دیدیم بیشتر در مورد رابطه خانوادت برام بگی خوب . اگرم خوابم برد شبتون بخیر باشه ممماچ اخر شبتون خوب بخوابی

راستش دلم گرفت که نکنه به خاطر حرفام فکرای بی خودی تو سرت افتاده باشه واسه همین گفتم ساعت 00.31 که : خو خدا رو شکر پس . چشم ولی رابطه خاصی نیست اگر بخاطر حرفای اون شب میگی ماهم مثل بقیه خانواده ها . شب تو هم بخیر نفسم خوب بخوابی

که اس دادی گفتی ساعت 00.34 که : نه بخاطر حرف اون شب نیست میخوام میخوام بدونم چرا با مهدی راحترید و به امیر و فاطمه میگی پت و مت البته الان نه بعدا اگر کاری نداری شب توام بخیر راستی رنگ دوبندم چی باشه

گفتم ساعت 00.40 که : چشم گلم پس سوالاتو اماده کن یادت نره تا اون موقع . قرمز

بعدم دوباره گفتم 00.40 که : اخه فک کنم به پوسته شکلاتیت بیشتر بیاد

که گفتی ساعت 00.41 که : تو که میگفتی پیرهن ابی بخر

گفتم ساعت 00.45 که : دو بنده با بلیز فرق فوکوله خو اخه

که گفتی ساعت 00.47 که : چشم اصلا میتونی بیای با هم بریم بخریم البته اگر شد

که گفتم ساعت 00.50 که : اخ جونمی باشه ایشالا

که گفتی ساعت 00.50 که : برنامه فردات چیه ساعتشو دقیق بگو

که گفتم ساعت 00.52 که : ساعت 4.20 تا 7.30 کلاسمه

گفتی ساعت 00.52 که : قبلشم که سر کاری نمی دونم فکر کنم دیر بشه خبرت میکنم خوبه

که گفتم ساعت 00.57 که : خو فوقش نمیرم . باشه پس خبر از شما سرورم

که گفتی ساعت 1.04 که : نه دانشگاهتو میری حالا تا فردا فقط بهت التماس می کنم خواهش دارم تو دانشگاه مخصوصا موقع برگشت مواظب باش از همه لحاظ میگم زیاد شوخی نکن جلف نباش اروم بخند الانم ببند ارایش نکن با ادمای مزخرف نگرد مثل خودتو پیدا کن که از همه لحاظ خانوم باشه مثل نازنین گل مریم امیر

منم گفتم ساعت 1.10 که : چشم چشم چشم به چشم اقایی

که تو هم گفتی ساعت 1.10 که : ممنونم ازت دوست دارم از درون بدوجوری عاشقتم مریم الف ... شب بخیر

که منم گفتم ساعت 1.18 که : خواهش دارم امیر اقا ص ... من خیلی خیلی بیشتر تر شب تو هم بخیر مممااااچ

ديگه ازت خبري نبود تا صبح كه يادم افتاد صبحم يه كلاسدارم گفتمبهت بگم كه بعدا نگي چرا بهم نگفتي واسه همين بهت اس دادم گفتم ساعت 10.35 كه :‌ سلام اقايي صبحت بخير چطوري گلم امروز بهتري ؟راستي يادم نبود ديشب الان ساعت 10.50 تا 12.20 هم كلاس دارم گفتم بگمكه نگي چرا نگفتي ؟

چيزي نگفتي تا ساعت 18.55 كه سر كلاس بودم كه اس دادي گفتي : سلام خسته نباشي خانوم خانوما خوب به درسات گوش ميدي ياداري بازي گوشي مي كني حواست به حجابتون هست يا به دورورته شرمنده نشد كه بشه وليمنم نرفتم بخرم گذاشتم با هم بريم فقط برميگردي مواظب باش از جاهاي شلوغ برو خبر بده

استاده داشت جزو مي گفت نمي تونستم جواب بدم واسا همين كلاس كه تموم شد گفتم ساعت 19.32 كه : سلام اقايي شما هم خسته نباشي ببخشيد چند دقيقه ژيش كلاسم تموم شدش الانم وايسادم بي ار تي  سوار شم به فرمايشتون عسلم . اخ جونمي پس با هم ميريم من گوش به فرمانم هر وقت بفرمايين ياكله اجابت مي كنيم فرمانده . تازه دكترم بايد بريم يادم نرفته

كه توهم گفتي ساعت 19.36 كه : دخمله حواست بهخودت بعدم به اطرافت خيلي مواظب باش خيلي گلي دوست دارم

كه منم گفتم ساعت 19.40 كه: چشم گلم منم همين طور نفسم ميگم راستي اگر ميبيني زياد حالت جا نيست نرو كلاس امروز بزار بهتر كه شدي برو

ولي جواب ندادي فهميدم رفتي كلاس  ديگه ازت خبري نشد تا ساعت همون 21.30 به بعد كه زنگ زدي و گفتي نه اينطوري بهتره عرق كنم زودتر خوبم مي شم  يه خورده حرف زديم در باره امروز و كلي خنديم و بعدم ديگه قطع كردي



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

 21/07/1390 پنجشنبه

تو همون حین بس که گریه کرده بودم خوابم برد برای چند ساعت وقتی بیدار شدم دیدم اس ندادی دوباره اس دادم گفتم ساعت 00.23 که : خوابی ؟

جواب ندادی واسه همین دوباره گفتم ساعت 00.27 که : خوب بخوابی

که جواب دادی گفتی ساعت 00.36 که : بیدارم شرمنده مهمون داشتم

کمی اروم شده بودم و سعی کردم اروم هم بمونم واسه همین گفتم ساعت 00.42 که : باشه دشمنت شرمنده بی خیال خسته ای بگیر بخوابی شب بخیر خوب بخوابی

که گفتی ساعت 00.42 که : نه خسته نیستم تازه دارم یه لقمه نون میخورم بفرمایید شام

 بعدم دوباره گفتی ساعت 00.45 که  : اگ خودت خسته ای که بریم بخوابیم

یعنی تا اون موقع گشنه مونده بودی گفتم ساعت 00.49 که : ئه بمیرم تا الان هیچی نخوردی چرا غذا گرم کن بخور نه من گفتم کلاس رفتی شاید خسته باشی

که گفتی ساعت 00.52 که : خدا نکنه قربون اون شکل ماهت که اونقدر با وفا و با مرامی با اینکه این همه دلتو شکوندم بازم به فکرمی نه خانومی یه کمی قرمه با نون خوردم دوست دارم مریم خانوم

منم گفتم ساعت 1.02 که : نوش جونت باشه منم ببخش بابت تلخی نمی دونم شاید حق با تو باشه من باختم امیر حق با تو بود

چیزی نگفتی اس دادم گفتم ساعت 1.15 که : خوافت برد خافالو ؟

وقتی بازم دیدم جواب ندادی گفتم ساعت 1.22 که : امیر تو میخوای من برم میخوای خودم برم باشه اگر اینطوری راحت تری خودم میرم همه چیم سپردم دست خدا همش تقصیر دل ساده خودم بود نه تو نمی دونم شاید اینم قسمت من باشه خوابت ارومو ناز امیرکم خوب بخوابی

چیزی نگفتی ولی واسه نماز صبح بیدارم کردی و بعد از نماز هم اس دادی گفتی ساعت 5.43 که : ببخشید ، بازم مثل همیشه امیر فیتیله پیچ میشه ، قبول باشه گل مریمم خانومم اینم م مالکیتش ساده هستی ولی عاشق واقعی تویی مهربونه شیرین زبون

که منم اس دادم گفتم ساعت 5.47 که : ماله تو هم قبول باشه . دوست دارم

که بازم گفتی ساعت 5.48 که : من یکی دربست نوکرو زمین خوردتم بگو دروغ میگم اشکال نداره ولی اره فعلا

که منم گفتم ساعت 5.51 که : فعلا گلم روزه خوبی داشته باشی

دیگه چیزی نگفتی ولی صبح همون روز تو اداره دیدم اس دادی گفتی ساعت 9.15 که : سلام صبحتون بخیر خانوم خانوما دوباره گوشیم دست اقامه افتاد چی میخوام بگم کله هندونه

که منم گفتم ساعت 9.18 که : باشه پس خبر بده بازم مخصوصا واسه امروز مرسی 

اخه اون روز 5 شنبه بود قرار بود بیای بریم امام زاده صالح و یا حداقل بریم بیرون که حرفامونو بزنیم

که تو هم گفتی ساعت 9.18 که : بدو که بهش برسی سلامتو جا صبحونت خوردی بی ادبم

گفتم ساعت 9.21 که : ببخشیــــــــــــــــــــــــد سلـــــــــــــــــــــــام  . ایشلا دعا کن برسم . امیری خبر بدی ها خو ؟

گفتی ساعت 9.21 که : چشم رو جفت چشام میزارم سخن عشقتونو

گفتم ساعت 9.23 که : چشمتون بی بلا پس عاشقونه در انتظارم اقا

که گفتی ساعت 9.23 که : خبر میدم

منم گفتم ساعت 9.25 که : ممنون

ولی دیگه ازت خبری نبود تا ساعت 14.36 که : سلام خسته نباشی الان اومدم خونه انگار امروز قسمت نمیشه روی ماهتو ببینم هوام زود تاریک میشه مگر نه میومدم اگر امکان داره یه روزه دیگه ببخشید خوبی کجایی چیکار میکنی

یعنی نتونسته بودی حتی از مغازه هم زنگ بزنی ؟! حدس زدم داری بهانه میاری ولی باید می دیدمت واقعا باید می دیدمت واسه همین گفتم ساعت 14.40 که :

 سلام خسته نباشی ممنون خونم هیچ جوری  حالا نمیشه امروز ؟

که گفتی ساعت 14.42 که : ساعت 5 میتونم ولی هوا تاریک میشه ترس خونواده تو هست اونوقتم تو نمی تونی حالا هر جور صلاح میبنی

که گفتم باز ساعت 14.46 که : ساعت 4 یا 4.30 نمیشه ؟

که چیزی نگفنی میس انداختم ولی چیزی نگفتی بازم اس دادم گفتم ساعت 14.57 که : میتونی یا نمی تونی پلخره پسمله ؟

که یه چند دقیقه بعد دیدم زنگ زدی گفتی مریم شب میشه ها منم ساعت 5 میتونم گفتم باشه ! حالا زود تر نمی تونی ؟! گفتی نه ! گفتم باشه عیب نداره گفتی پس خودت میدونی گفتم باشه قرار شد ساعت 4.15 تا 4.30 بیدارت کنم

داشتم حاضر می شدم که دیدم ساعت 15.27 اس دادی گفتی : راستی ارایش ممنوع

گفتم ساعت 15.29 که : یه کم . الانم لالا کن هیسسس 

گفتی ساعت 15.29 که : خواهشانه ضد آفتابم که هوا تاریکه لازم نیست

 گفتم ساعت 15.33 که : من که بیام هوا روشنه گفتم لالا کن پسمل

ساعت 4.20 دقیقه اینطورا بود که بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی یه 2 دفعه دیگه هم زنگ زدم ولی جواب ندادی تا پلخره چند دقیقه بعد زنگ زدی گفتم من نزدیکای مترو ام تو هم گفتی باشه قطع کردی

سوار مترو شدم تو راه خیلی فکر کردم که بهت چی بگم ولی دوباره استرس دیدنت افتاده بود به جونم همه چی یادم رفته بود حتی دلخوری هام !

یه ایستگاه مونده بود برسم اس دادم گفتم ساعت 16.58 که : من یه ایستگاه دیگه میرسم

ولی همین که از در اومدم بیرون دیدم تو هم اس دادی گفتی ساعت 17.02 که : همون ایستگاه بشین نیا بیرون

ولی اومده بودم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 17.07 که : اومدم بیرون برم تو دوباره که دیدم زنگ زدی گفتی نمی خواد همونجا یگوشه وایسا بیام گفتم باشه و قطع کردی چند دقیقه بعد دیدم اومدی بازم مثل همیشه خوشمل شده بودی یه بلیز مردونه یاسی راه راه تنت بود یه شلوار مشکی به هوای فوتبال اومده بودی بیرون خندم گرفته بود گفتم به هوای فوتبال اومدی و این همه تیپ زدی وروجک گفتی می خوای زود بری یا می مونی گفتم تا 8 میتونم بمونم گفتی منم فوتبالم به کنسلی خورده می تونم بمونم ولی دیر بود دیگه نمی شد زیاد دور رفت واسه همین دوباره رفتیم تو مترو دوباره هم یادمون رفته بود واسه چی اومدیم بیرون جفتمون !!!

وقتی تو مترو انقدر نزدیکم وایمیستادی حالت یه دیوار دورمو می گرفتی انگار هیچ لذتی بهتر و بیشتر از این نبود نمی دونم می گفتی چرا زیر چشات گود افتاده و کبود شده گفتم بس که غصه خوردم و هی ریختم تو خودم می دونی که چقدر من درونگراممم !

یکم بعد یه جا درست و شدو نشستیم البته خوب شد نشستیم چون بعدش یوهو خیلی شلوغ شد تو مترو هم مثل همیشه هم می گفتی هم سنگین باش و هم جلف نباش و وقتی می خندیدم یا باهات شوخی می کردم که به قولت تو چشم بود اخم می کردی که یعنی جلف بازی در نیار

وقتی رسیدیم راه افتادیم مسیر چهارراه ولیعصر تا خونه رو پیاده اومدن همونجا ها یک جایی که همیشه از کنارش رد می شدم و دلم می خواست با هم یه بار بریم گفتم بریم این تو بشینیم که گفتی من پول زیاد همرام نیستا گفتم باشه بیا خلاصه رفتیم تو اول نشستیم رو دوتا صندلی از این مدل حصیری ها که کوتاه بود خیلی ناجور بود اونجا هم خیلی تاریک بود ظلمات ! منوشو که اورد انقدر تاریک بود چشم چشم و به زور می دید واسه همین شمع کوچیکی که رو میز بود مثلا که رفتم رو منو که بهتر ببینیم ولی اب شمع همش ریخت رو منو کلی ابرو ریزی شد که البته کلی خندیدیم یه خورده دوتا بستنی سفارش دادیم که گفتی مریم جدی بیا حرف بزنیم گفتم باشه ولی بعد از این همه مدت هنوزم با دوباره با دیدنت  همه چی به کلی پاک شده بود واسه همین قرار شد اول تو حرف بزنی  تا من یادم بیاد چی می خواستم بگم گفتی مریم چرا فکر می کنی برا من بی اهمیت وقتی خانوادم همه چیو می دونن ولی اقدامی نمی کنن چه معنی می تونه داشته باشه ؟! گفتم تو نمی خوای سوالی بکنی گفتی اخه مریم الکی بپرسم که چی گفتم پلخره اگر بخوان بگن نه که خوب می گن ولی اگر هنوز شاید حرفی دارن که همون نه رو هم نمی گن ! بعدم گفتی من اونشب برا اینکه ازم متنفر بشی اونو گفتم چون می خواستم خودت بری تا عذاب وجدان نداشته باشم نمی خوام فکر کنی نامردم من اینو نمی خوام با فکر کردن به من بقیه زندگیتو هم خراب کنی  بعدم گفتی تو فکر می کنی بابای من خره ! که اخه هیچی نمی فهمه ! گفتم این چه حرفیه اخه من کی گفتم بابات خره ! من اونشب چیز دیگه ای گفتم ولی تو اصرار داشتی بگی منظور حرفم اینه که وقتی گفتم به قران اینو نگفتم و منظورم اون چیزی نبوده که تو فکر کردی عذر خواهی و کردیو گفتی ببخشید پس من اشتباه کردم بعدم گفتی باور کن تو برام خیلی مهمی حتی بیشتر از خودم همه این کار ها  و حرفام به خاطر همینه و تو برام بر عکس اون چیزی که فکر می کنی بی اهمیت نیستی مریم پلخره اگر من نشم میشه با یکی دیگه ! گفتم امیر هم من می دونم هم تو میدونی وقتی من و تو با هم نشیم شاید یه وقت دیگه با کس دیگه ای بشیم ! ولی این دیگه گفتن نداره که هر دقیقه هی اینو تو گوشم می خونی ! مثل این می مونه که علنل می گی تو نشدی یکی دیگه ! گفتی مریم پس طرز گفتنت بده بگو نمی خوام مدام اینو بگی گفتنش ناراحتم می کنه یا دوست ندارم بگی نگو من برا بی اهمیتم ! گفتم باشه پس لطفا هی نگو که تو هم گفتی باشه بعدم بحث خانواده کشیده شد که نمی دونم چی شد گفتم من تو اتاقم بمیرم برا هیچ کس مهم نیست گفتی یعنی چی ؟! چرا این حرفو می زنی ؟! که وقتی دیدم گند زدم مثلا خواستم جمعش کنم بدتر کردمو حرفی زدم که بدترش کرد و گفتم به خاطر یه مسئله تو بچگیم ! که دیگه ول نمی کردی و فکرت به جاهای بدتر از اتفاقی که بود رفته بود خودمم از حرفی که زده بودم پشیمون شده بودم ولی دیگه راهی نبود باید حقیقت و می گفتم قضیه چیه تا دیگه بی خیال بشی چون به قوله خودت فکر کرده بودی یه موضوعه س . ک . س . یه !!! اونقدر که علنا کلمه رو اوردی پاهات و وحشتناک تکون می دادی  !!! گفتم نه امیر ماله بچه گیامه ربطی هم نداره شاید چیزه مهمی نباشی ولی برای من خیلی مهمه !

خلاصه بستنی دیگه کوفت شد گفتم بریم گفتی بریم ولی چون تو جیبت زیاد پول نداشتی من حساب کردم اومدیم بیرون بعد از یکمی حرف زدن و نمی دونم چی شد که تعریف کردی دوستت با توسل به امام رضا زن گرفته بود و خیلی هم راضی بود اونم ادمی که هر روز با یکی بوده !

نمی دونم منظورت چی بود ولی بعدشم گفتی دوستت گفته بود زن ها همه جوره حاضرن پات باشن به جز دوتا مورد اینکه دروغ نگی و بهشون خیانت نکنی که به نظرم کاملا درست بود چون وقتی بیشتر فکر کردم دیدم واقعا هم همینطوره به خصوص خیانت !

ولی من به خودمو به جونه خودت که عزیز ترین کسمی من اینطوری دعا کردم که حتی اگر تو سرو کوله همم می زنیم عیب نداره اگر با هم کلی شاد و خوشبخت می شیم خودش کمکون کنه

خلاصه هنوزم فکرت مشغول بود واسه همین گفتم من بچه که بودم مادر پدرم سر یه موضوعی می خواستن جدا شن من اگر مریض نمیشدم مادرم شاید هیچوقت بر نمی گشت بعد از اون مامانم به همه گفت من به خاطر مریم تو این زندگی موندم چون بچه بودم و اختلاف سنیم با داداشام زیاد بود بعد از اون مدام این سرکوفت و شنیدم که شاید اگر تو نبودی وضع زندگی این نبود ...

خیالت راحت شد چون طبق معمول بدترین حالت و در نظر گرفته بودی گفتی مریم این موضوعه مهمی نیست گفتم برای تو نیست برای من که یه عمر این حرفا روشنیدم و خیلی چیزا دیدم که نباید می دیدم چیز مهمیه بعدم گفتم فکر نکن حالا چون این قضایا بوده از سر تنهایی و چه می دونم هر چی دیگه اومدم سراغ تو چون هم اتفاق افتاد هم ربطی به این قضیه نداشت اتفاق افتاد گفتی نه همچین فکر ی نمی کنم چون هم به قوله خودت اتفاق افتاد هم اگر به خاطر تنهایی بود و یا فرار از خونه پلخره به یکی از خواستگارات جواب + می دادی فرار از این وضعیت که راستش تو دلم خدا رو شکر کردم هنوزم انقدر شعورت بالاست که این چیزا رو می فهمی

 بعدم مسیر که به سمت خونه می یومدیم یکم دیگه حرف زدیم که بحث اون روزی شد که خودم می خواستم برم امام زاده صالح گفتی مریم من به خاطر خودت گفتم نرو ازم ناراحت نشو گفتم نه اتفاقا من وقتی گفتی تو قاطع گفتی نرو بیشتر خوشم اومد تا موقعی که وقتی ازت دوباره پرسیدم گفتی نمی دونم من چیکاره تو ام ! پلخره ما با هم رابطه داریم من تو رو الان اقای خودم می دونم که ازت اجازه می گیرم که تو گفتی مریم من دوست ندارم دلم نمی خواد فکر کنی زور میگم بهت یا بعدا بگی نمی دونم تو نزاشتی و این حرفا گفتم خب اینطوری هم به من بر می خوره وقتی میگی من کیه تو ام ! بعد گفتی ببین مریم تو الان دختر تو چشمی هستی خوشگلی سفیدی که به وشوخی گفتی خوش هییکل نه گفتم خیلی هم دلت بخواد که گفتی خوش هیکلم هستی شاید درست نباشه اینو بگم ولی از اون لحاظم جذابیت و کشش داری ! واسه همین دوست ندارم بری وقتی بری بیرون 100 چشم هست که تو هواست مثل همیشه نیست ولی اونا هواسشون به توئه بخاطر خودت میگم که منم گفتم چشم دیگه تنها هیچ جا نمی رم دیگه با هم یکم همین طوری حرف زدیم اون روز نه دستم و گرفتی نه حتی گذتشتی دستت بگیرم که این خیلی برام عجیب بود نمی دونم راستش مسخرس ولی نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت !

اون روز کلی هم از این گفتی که چند دفعه موقعیت های مختلف با دخترا برات پیش اومده بود که چون ترس و جرات همچین کاری نداشتی بی خیال بودی اون ترسی که از خدا تو وجودت بود مانع همچین کاری برات می شد خلاصه  دیگه نزدیکای خونه که رسیدیم با هم خدافظی کردیم من اومدم خونه تو هم قرار بود بعد از اونجا بری با پسر عمت بیرون اخه با هم که بیرون بودیم بهت زنگ زد که برید بیرون تو هم گفتی باشه

دیگه زیاد به خونه راهی نبود میخواستیم یه گوشه یه خورده بشینیم که مامانم زنگ زد و گفت زودتر بیا داداش مهدیت می خواد بیاد واسه همین راه افتادیم سمت خونه بعدم که رسیدیم خونه و خدافظی کردیم

اومدم که خونه خودمو 100 دفعه بیشتر لعن و نفرین کردم که چرا این حرفو زدم ولی الان که فکر می کنم شایدم بد نباشه که بدونی چرا تو رو انتخاب کردم شاید چون احساس کردم تو با بقیه فرق می کنی با همه مردایی که دورمو گرفتن و تا چشم باز کردم دیدم فقط همشون دنباله یه چیزن ...

یا حداقل به قوله خودت اون ترسی که از خدا تو وجودت برام دنیایی می ارزید ...

وقتی اومدم خونه با این حال بهت زنگ زدم ولی دور از دسترس بودی فهمیدم سوار مترویی واسه همین بهت ساعت 20.11  یه اس خالی دادم تا انتنه گوشیت که اومد متوجه بشم

که چند دقیقه بعد دیدم ساعت 20.16 یه اس متنی دادی که : حضرت ایت اله بهجت ( ره ) برای سلامتی حضرت اقا در سفر ها ختم صلوات می گرفتند سهم شما 14 صلوات می باشد و ارسال به هر چند نفر که می خواهید ...

ولی دوباره که بهت زنگ زدم دوباره غیر قابل دسترس بودی ولی چند دقیقه بعد دوباره اس دادی گفتی ساعت 20.21 که : چه خبر خونه کتکرو نوش جون کردین ماه بانویی یا کبود بانو

که منم ساعت 20.25 اس دادم گفتم : بدجنسسس مثل اینکه خیلی دوست داری من کتک بخورم اره ؟ ولی باید بگم همه جا در امنو امان است فقط من یه ریز حرف تو گلوم گیر گیر کرده میشه بگم ؟

که گفتی ساعت 20.27 که : تلفنی یا اس ام اسی

گفتم ساعت 20.29 که : تلی بیتره

که چند دقیقه بعد میس انداختی منم زنگ زدم هنوز تو مترو بودی گفتی بفرمایید خانوم گفتم در مورد اون قضیه که بهت گفتم گفتی چه قضیه ای ؟! گفتم همون بچگیم ! گفتی خب ؟! گفتی بازم میگم دلم نمی خواد فکر خاصی بکنی چون همون طور که تو دوست نداری من درمورد خانوادت بد فکر کنم منم دوست ندارم بعدم اینکه یه موضوع کاملا خانوادگی بوده که تموم شده که گفتی ببین مریم برای من مهم نیست وقتی خانوادم هم کسی چیزی نگه کسی چیزی نمی فهمه و نمی دونه برای منم که مهم نیست و خودت برام مهمی پس تموم شد رفت من هیچ فکر ی هم نمی کنم گفتم همین و فقط می خواستم بگم گفتی همین گفتم بله خلاصه خیالم یکم راحت شد و دیگه انگار یکی رو دیدی زودی خدافظی کردی

شب خیلی خوابم میومد از طرفی دلمم می خواست تو اس بدی از طرفی تو راه که گفته بودی می خوای با عمت اینا بری بیرون واسه همین دوست داشتم بیشتر همین خودت بدی خلاصه  اونشب برا همین تو جام همون طوری دراز کشیدم که خوابم برد



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

 20/07/1390  چهارشنبه

ساعت 00.18 بود که دیدم وقتی ازت خبری نیست اس دادم گفتم بی خیال شبت بخیر خوب بخوابی

که ساعت 00.27 بود که اس دادی گفتی : دوباره سلام اگر حالشو داری حوصلشو داری کارم تموم شد چی پرسیدی اگر دوست داری

گفتم ساعت 00.30 که : خوابت نمیاد

گفتی ساعت 00.30 که : فعلا که بیدارم تا تو حالت اغماء نرفتم بفرمایید

که منم گفتم ساعت 00.32 که : پس عرض کردم کلاس دیروز خوب بود خوشت اومد ؟ راستی فضولی نباشه چی کار داشتی میکردی ؟

که گفتی ساعت 00.34 که : اره خوب بود حال داد کمی ورجه ورجه کردم جات خالی واسه شنگولک بازی بابا میخواد بره مسافرت کمی خورده کاری داشت کمک میخواست

که منم گفتم ساعت 00.38 که : ایشالا به سلامتی خو پس خوش گذشته بهتون

که گفتی ساعت 00.38 که : گفتم جات خالی بود

می خواستم جوابت بدم که قبل از اینکه سند کنم دیدم زنگ زدی وقتی زنگ زدی دوباره وقتی صدات و شنیدم انگار ابی بود رو اتیش واسه همین به رو خودم نیاوردم که ناراحتم و سعی کردم شنگول باهات حرف بزنم یکم که حرف زدیم گفتی مریم دلم برات تنگ شده از صبح همش به فکرت بودم گفتم خب منم دلم برات تنگ شده ولی اگر الان اینجا بودی چنان گازت می گرفتم که دلم خنک شه و مرغای اسمون به حالت زار بزنن گفتی چرا گفتم نمی دونم الان که صداتو شنیدم برام سسخته دیگه بگم برا چی فقط دلم می خواد چنان گازت بگیرم حالت جا بیاد گفتی مریم همش می خوام خودمو ازت دور کنم ولی نمیشه دوباره بقضمون گرفته بود تو گریت گرفته بود منم بدتر ولی سعی کردم ارومت کنم می خواستی قطع کنی ولی گفتم لطفا قطع نکن  که گفتی مریم بابت هر اتفاقی که بینمون افتاد منو ببخش گفتم نمی بخشم نه می بخشم نه حلالت می کنم گفتی چرا گفتم چون خیلی پرویی یه وقت فکر نکنی من بعد از تو چی میشم ها اصلا فکر منو بعد از خودت نکنی ها دیگه گریم گرفته بود بدجوری که گفتی مریم من تا اخر عمر پیشتم گفتم موندنی که هیچوقت ماله خودم نباشه چه فایده ای داره پس نگو به فکرم نیستی گفتم من یکی رو می خوام همیشه کنارم باشه ...

این همه کار کردم که بمونی پیشم همه این کارا رو نکردم که روزی بزاری بری اخرش یه روز بیاد که بری همه کار کردم که بمونی ولی اخرش  بگیم ببخشید همش یه سوء تفاهم بود حلالم کن قربونت برم خدافظ رفتیم که رفتیم که تو هم حالت خوب نبود گفتی مریم بعدا با هم صحبت می کنیم گفتم باشه بعدم گفتم امیر گفتی جونم گفتم امیر دوست دارم ببخشید ناراحتت می کنم ببخشید که گفتی مریم خیلی سعی می کنم نگم ولی نمیشه مریم به خدا هر چی می کنم خودمو ازت دور کنم نمیشه گفتم اخه چرا اخر مهر که نزدیکه بعدش دیگه بخوایم نخوایم همه چی تموم میشه ...

گفتی مریم ولش کن بعدا با هم حرف می زنیم گفتم باشه میخواستی خدافظی کنیم که گفتم امیر میشه ببوسمت گفتی اره گفتم پس لپت و بیار جلو که وقتی اوردی منم از پشت تلفن بوسیدمت وقتی که بوسیدمت گفتی مریم بی شرمیه ولی میشه یه چیزی بگم گفتم بگو گفتی مریم وقتی بوسیدیم لبم هوای لبت و کرد  گفتم ای گربه باز متوهم شدی خب پس دوتا لپات یه دونه هم لبت که گفتی مریم خیلی دوست دارم خیلی ... گفتم خب منم خیلی دوست دارم امیرم که گفتی مریم  لبت و میاری جلو گفتم باشه گفتی بزار رو گوشی گذاشتی گفتم اره که شروع کردی بوسیدن دلم ریخت نمی دونم از پشت تلفن انگار منم لبات حس می کردم یه خورده بعد گفتی مریم گفتم بله برداشتی لبات و گفتم اره گفتی می زاری دوباره یکم دیگه بخورم ؟! گفتم پرو اون بوسه نمی خورن بیا دوباره گذاشتم گفتی بخورم گفتم بخور که باز شروع کردی بوسیدن وقتی تموم شد گفتی دستت درد نکنه گفتم پسره متوهم خوب بود ؟ فکر کنم تلفنت الان تف خالیه نه پسره متوهم که یوهو باز زدی زیر گریه و قطع کردی وقتی زنگ زدم جواب ندادی اس دادی  ساعت 1.21  که :

ببخشید خیلی دوست دارن مریمم

گفتم ساعت 1.27 که : امیرکم منم خیلی دوست دارم خیلی به خدا وقتی فکره اینکه یه روز نباشی رو می کنم میخوام دنیا نباشه میخوام هیچ کسو هیچی نباشه با همه وجودم دوست دارم

که باز گفتی ساعت 1.32 که : دوست دارم

منم گفتم ساعت 1.35 که  : منم خیلی همین طور تر

بعدم اس دادم گفتم ساعت 1.36 که : الان دیگه بهتری ؟

که گفتی ساعت 1.37 که : اره همه زندگیم خانومم امشبرو میای تو بغل بخوابی اخه میترسم موهای رو سینم دوباره بلند بشن لطفا

اخه شهرستان که رفته بودی موهای رو سنینت و زده بودی و بهم گفته بودی واسه همین منم گفتم ساعت 1.43 که : خو بلند بشن همه جورتو من دوست دارم با مو بی مو . ای پسمله بی جنبه ولی باشه اندفعه چشم کدوم ور بیام ؟

که یوهو گفتی ساعت 1.43 که : این دفعه رو بخواب رو سینم سینه به سینه لب رو لب تا صبحم تنهام نزار

اندفعه توهمت خیلی فرا تر از هر دفعه بود ترسیدم امیر ازت ترسیدم همین طور از خودم ...

گفتم ساعت 1.50 که : امیری دوباره جدا زدی اون کانال ها ؟! نیخوام من همون کنارت میخوافم اصلانم نمیخوای پا میشم میرم

که زنگ زدی گفتی نمیای گفتم امیر زدی اون کانال ها گفتی کانالشو نمی دونم گفتی من می دونم دارم بهت میگم توهمت خیلی بیشتر از هر دفعه اس گفتی یعنی نمیای گفتم فقط میخوای میام کنارت اگرم نه که برم گفتی نمی خوام گفتم باشه پس هیچی گفتی یعنی نمیای گفتم نه امیر داری می ترسونیم من نمی تونم حتی تو توهم با همه دوست داشتنم گفتی میخواسنم یه کار کنم ازم متنفر بشی بری ! گفتم تو اینو می خواستی لزومی به این کارا نیست چرا به خودم نمی گی ! که کلافه فقط گفتی شب بخیر و قطع کردی

و دوباره هم اس دادی گفتی ساعت 1.57 که : شب بخیر

اونقدر دلم گرفته بود که اس دادم گفتم ساعت 2.00 که  : ازت متنفرم متنفر خوبه راضی شدی ؟ شب بخیر

 گفتی ساعت 2.00 که : یه کمه دیگه تلاش کنیو بخوای به معنای واقعیه اسمت میرسی عاشقتم

معنای اسم من خیلی وقت بود که از بین رفته بود از وقتی که تو ...

دیگه چیزی نگفتم سعی کردم بخوابم ولی ...

نزدیکای صبح بود که تازه خوابم برده که  برای نماز بیدارم کردی و بعدشم اس دادی گفتی ساعت 5.55 که : قبول باشه

که منم فقط گفتم ساعت 5.58 که : ماله تو هم همینطور

که باز گفتی ساعت 6.06 که : بابت حرف دیشبم میدونم ازم ناراحتیو به قول خودت میخوای گردنمو گاز بگیری ولی یادت باشه برات بگم نیتم چی بود ، فکر می کردم کارم درسته ولی الان پشیمونم بازم بچگی کردم دیگه عذر خواهیم نمی کنم چون دیگه خیلی لوس میشه

نمی دونستم چی بگم اونقدر دلم ازت گرفته بود که حتی مغزمم انگار از کار افتاده بود واسه همین گفتم ساعت 6.31 که : نمی دونم چی بگم فقط امیدوارم همین طور باشه اینم بدون من به عذر خواهی تو نیازی ندارم ولی عذر خواهی واسه کاره اشتباه از واجباته از اون مهم ترم تکرار نشدنه اون اشتباهه

که گفتی ساعت 6.31 که : معذرت میخوام نمیتونم دیگه دلبری کنم نه

که منم گفتم ساعت 6.35 که : خواهش می کنم

دیگه چیزی نگفتی منم نگفتم تا صبح که سر کار بودم دیدم اس دادی گفتی ساعت 10.30 که : سلام تا وقتی بهت نگفتم اس یا زنگ نزن گوشیم دست اقام

بعدم اس دادی گفتی ساعت 10.34 که : ببخشید سلاممو به جا صبحانه خوردم

من با یکمی با تاحیر دیدم ولی همون موقع که دیدم اس دادم گفتم ساعت 10.46 که : سلام باشه

دیگه چیزی نگفتی ازت خبری نبود تا ساعت 18.07 که : سلام خسته نباشی وضعیت برفی سفید مثل خودت

منم  گفتم ساعت 18.21 که : سلام شما هم خسته نباشی باشه ممنون

هنوز نمی تونستم باور کنم امیر من امیری که همه دنیا رو یه طرف و امیر و یه طرف می دیدم اون طوری بهم می گفت حتی اگر می خواستی ازت متنفر بشم پس دلیلش مگر غیر این بود که میخواستی ازت بدم بیاد تا برم هان ؟! پس چرا به خودم نمی گفتی ؟! رو در وایسی می کردی یا میخواستی فقط وجدان خودت اسوده باشه  ؟

که باز ساعت 19.04 اس دادی گفتی : خوبی چه خبر

که منم گفتم ساعت 19.07 که : ممنون سلامتی شما چه خبر

که گفتی ساعت 19.08 که : من از بس دل یه دخملیو شکستم خودم ناناحنم فکر کنم خود دخملم منو ببخشه خدا منو نبخشه از سر تقصیراتم نگذره

دلم ازت پر بود هنوز واسه همین گفتم ساعت 19.16 که  : از خود دخمله هم دیگه مطمئن نباش هر چند که دیگه عادت کرده

که گفتی ساعت 19.18 که : پس دیگه حرفی نمی مونه فقط اگر روزی دلت به حالم سوخت مثل همیشه بزرگی کنو ببخش البته اگر دوست داشتی اخه طاقت مجازات ندارم

دیگه از این مسخره بازی خسته شده بودم باید با هم حرف می زدیم از این قایم موشک از این دلخوری های مداوم خسته بودم اس دادم گفتم ساعت 19.21 که : فردا می تونی بیای بیرون ؟

جواب ندادی اس دادم گفتم دوباره ساعت 19.31 که : میتونی بیای یا نمی تونی ؟

دوباره جواب ندادی بهت زنگ زدم سه دفعه وقتی بازم جواب ندادی گفتم لابد معنی حرفت اینه که کلا بی خیال واسه همین اس دادم گفتم ساعت 19.42 که :

باشه مهم نیست ولی بدون در حقم خیلی بد کردی امیر خیلی . خوش باشی

ولی پلخره بعد از چند دقیقه زنگ زدی جفتمون عصبی بودیم البته من بیشتر گفتی مریم دیشب می خواستم ازم متنفر بشی نیتم فقط همین بود گفتم اگر قبول می کردم چی امیر ؟! گفتی نمی دونم به این فکر نکردم که گفتم فکر احمقانه ای هم بود

بعد از یکم حرف زدن گفتی مریم یه دقیقه فکر کن من الان ادرس و همه نشونی های تو رو به بابام دادم هیچ هیچی نمی گه یعنی چی ؟! گفتم یعنی نمی خوان ؟! گفتی به هر کی دیگه هم گفتم همینو گفته منم حاضر نیستم خودمو سبک کنم برم چیزی بگم !

اونشب هر چی می گفتم و می گفتم یه جورایی انگار بدتر می شد و اخرم حرف به جای رسید که گفتم حالا می خوای چیکار کنی گفتی واسه خودمون گفتم واسه خودمون که می دونم نمی تونی گفتی پس چی ؟! اینکه خودت تصمیمت چیه میخوای چی کار کنی که گفتی ببین مریم نباشی نیستم باشی هستم که نگی امیر نامردی کرد! بعدم گفتی البته نامردی کردم پا خورشم دارم نگران نباش

یعنی فقط برا اینکه نگم نامردی می خواستی بمونی پس عشقو علاقه و خواستن به موندن خودت چی کشک !

بعدم گفتی ریش و قیچی دست توئه گفتم من موقعی که باید می رفتم نرفتم حالا برم ! بعدم اون دفعه هم که رفتم تو برگشتی حالا ...

که گفتی اون موقع رضا در گوشم یه چیزایی می گفت یه امیدی داشتم ولی حالا هیچی ندارم ولی من تا اونجا که یادم بود هیچوقت حرفات بوی امید نمی داد ...

که یوهو بعد گفتی کارم اگر جور بشه می خوام از این شهر برم برم پیش اون دوستم شمال گفتم بابات چی ؟! گفتی به کسی ربطی نداره من بخوام برم میرم گفتم پس جالبه در مورد کارت حاضری بگی به کسی ربطی نداره ولی در مورد من حاضر نیستی حرف بزنی تازه به این تندی هم نخواستم

که یوهو قاطی کردی و گفتی اره اصلا نمی خوام در مورد تو حرف بزنم من حرف نمی زنم گفتم باشه یادم نیست حرف چی شد که بحث مثلا خواستیم عوض کنم ولی بدتر شد چون گفتم حالا میری ورزش خوشگل مشگل میشی میری پیش زنای دیگه که یوهو گفتی مریم من از این حرفات ناراحت نمی شم ولی من منظورم چیز دیگه ای بود منم بهم برخورد انگار یهم النن داری میگی تو نشدی یکی دیگه !  منم گفتم می دونم ! چون دوست داشتن تو با من فرق می کنه گفتی یعنی چی گفتم چون از حالا هم معلومه که یوهو یه چیزی گفتی و قطع کردی وقتی هم گرفتمت دیدم گوشیتو خاموش کردی ! برعکس همیشه اصلا برام مهم نبود ! ولی یه حرف رو گلوم مونده بود که باید بهت می گفتم حتی اگر به گوشی خاموشت می دادم و اصلا هم هیچوقت روشن نمی کردی ! باید بهت این حرف می زدم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 20.06 که :

 تو که گفتی ناراحت نمی شی چی شد ؟! میبنی چقد درد داشت ولی من مثل تو گوشیمو خاموش نکردم گفتم بی خیال 4 ساله که میگم بی خیال میگم عیب نداره تو یه دفعه اشم نتونستی حالا فهمیدی فرق دوست داشتنه من با تو چیه ؟

اون روز کلاس هم داشتی دقیقا راس ساعت 21.30 بود که دیدم اس ام اسم بهت دلیور خورد و چند دقیقه بعد زنگ زدی گفتی فکر نکن به خاطر چیزی که گفتی الان زنگ زدم ولی یادمه گفتی ادم به جز عذر خواهی نباید دوبار یه اشتباه و تکرار کنه گفتم خب کی اشتباه کرده گفتی من گفتم پس چی میگی که خودم انگار هنگ کردی گفتم چرا گوشیتو خاموش کردی گفتی چون بابای منو خر فرض کردی ! گفتم من اصلا در مورد بابات چیزی نگفتم الان !!! خلاصه مثل اینکه حرف همو بد فهمیده بودیم ! گفتی بزار مریم همو که دیدیم حرف بزنیم دیگه بعدم قطع کردی ولی من تا همو ببینیم دیونه می شدم حتما !

واسه همین دوباره نتونستم ساعت 22.25 اس دادم گفتم : امیر یادته گفتی ادما از حرفا یه برداشتی می کنن که گاهی غلطه دیشب چرا می خواستی از متنفر بشم به قوله خودت چرا هان ؟

که تو هم همون موقع جواب دادی گفتی ساعت 22.27 که : چون اخر مهر نزدیک شده بود این کارو کردم که از خودم متنفر بشیو بری دنبال زندگی واقعیت نه اینکه بازم به یه امید دیگه ای از جانب من یا خودت بمونی

گفتم ساعت 22.30 که : پس میخواستی که برم درسته ؟

که گفتی ساعت 22.33 که : نه به خاطر خودم نه فقط بخاطر خودت

که گفتم باز ساعت 22.41 که : امیر اگر قبول میکردم چی ؟ بی خیال الان تو که میخوای برم چرا به خودم نمیگی برو ؟ رو در وایسی میکنی ؟ اصلا اگر برا خودمه بازم ریش و قیچی دسته من ؟

جوابی ندادی ولی اگر واقعا قبول می کردم چی ؟! لابد یه توهم اساسی زده بودی اره ؟!!  تو که منو نمی خواستی به خودم می گفتی چرا اینطوری آزارم می دادی ... که فقط بهت نگم نامرد ؟!



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

1390/07/16 شنبه

دیگه از جواب دادنت قطع امید کرده بودم و مطمئن شده بودم حتما خوابت برده واسه همین منم دیگه میخواستم بخوابم که دیدم میس انداختی منم بهت میس انداختم ولی زنگ نزدی دوباره میس انداختی که دوباره منم میس انداختم ولی بعدشم یه اس دادم گفتم ساعت 00.50 که : پسمله جا شب بخیر گفتنته پلوو میس می ندازی

 که یوهو از خونتون زنگ زدی صدات خافالو بود گفتم خواب بودی گفتی اره خوابم برده بود گفتم مگه کسی خونه نیست که زنگ زدی از خونه گفتی همه خوابن یکم که حرف زدیم گفتم نمی خوای بعدا رو بگی پلخره که گفتی اون روز تو دهاتمون یکی دوستای قدیمی بچگیمو دیدم خیلی پسره خوبیه و از این حرفا خلاصه گفتم بیاد خونمون با هم باشیم که اونم اومد بعد واسه یه لحظه رفتم تو فکر خودمون که اگر من مثلا موقعیت اونو داشتم شاید تو ... یا یکی مثل این الان بیاد و خلاصه دوباره نشسته بودی توهم زدن ! این فکرا اعصاب منم خورد می کرد چه برسه به تو گفتم امیر من همینی امیری که الان هستی رو دوست دارم نه هیچ کس دیگه گفتی خو الان چی شد اخرش گفتم هر کی دیگه هم بود با هر تیپ و قیافه و امکاناتی اگر قسمت نباشه نمیشه پس ربطی به این حرفا نداره که با این حرفم کمی اروم شدی بعدم تعریف کردی که مادر دوستت کبریت میخواسته که دوستت هم گفته بوده برو از تو جیبم فندک هست بردار که مامانش هم گفته بوده فندک تو جیبت چی کار می کنه و حالا اومدی خونه با هم حرف می زنیم که این برخورد و خیلی خوشت اومده بود گفتی اگر بابای من دست من سیگار ببنیه خیلی بی تفاوت می گذره گفتم شاید چون نمی خواد روش به روت باز بشه فکر می کنی مامانه من نمی دونم ولی حرفی نمی زنه یا با هم دهن به دهن نمی زاره که رومون به روی هم باز نشه چرا اینطوری به قضیه نگاه نمی کنی بعدم گفتی مریم می خوام کلا از خانوادم یه مدتی فاصله بگیرم بعدم میخوام اگر بشه برم ببینم تو رشت پیش همون دوستم اگر کار خوبه و حوقشم خوبه برم اونجا گفتم اخه این فکرا چیه می کنی تو دانشگاه و کار تو بانک و بخاطر حرف پدرت بی خیال شدی حالا می خوای بکوبی بری رشت اونا خیلی دوست دارن ، دوست دارن که یه موتور سوار می شی بابات میره دعوا که چرا موتور بهش دادین اینا رو میگی از خودم خجالت میکشم که تو بخاطر من ...

 گفتی خجالت چی باید افتخار کنی من افتخار می کنم که یکی مثل تو دوستم داره و به خاطر من از همه چیش می گذره بعدم اخه دوست داشتن که فقط این نیست من نمی گم دوستم ندارن ولی دوست دارم نشون بدن مثل تو که منو دوست داشتی نشون دادی و هر احساسیی و هر چی که میخوای  هم که داری راحت میگی که گفتم امیری اینطوری داری ازم تعریف می کنی لوس میشما خلاصه یکم حرف زدیم ولی دیگه دوباره خوابت گرفته بود چون همون موقع داشتی چرت می زدی واسه همین دیگه شب بخیر گفتیم  و قطع کردی  

دلم خیلی برات تنگ شده بود فردا تولد امام رضا بود یاد اون روزی افتادم که پلخره بعد از مدتها همدیگه رو دیدم درست شب تولد امام رضا بعد از 1 سال در به دری ...

واسه همین اس دادم گفتم ساعت 2.11 که : امیری دلم خیلی برات تنگ شده اصلا یه زره شده راستی فردا هم دقیقا 1  سال از دیدنمون میگذره اولین دفعه ای که رفتیم بیرون یادته ؟ انگار همین دیروز بود چقدر زود همه چی تموم شد ولی مثله یه عمر بود خوشحالم که با تو گذشت . دوست دارم . خوب بخوابی

چیزی نگفتی دیگه منم انتظار جواب نداشتم و خوابیدم و البته مثل همیشه نماز صبح هم صدات کردم

اونروز باز کار انتخاب واحدم مشکل داشت واسه همین مجبور بودم یه سر برم دانشگاه به تو هم چون گفته بودی تنها جایی نری و دیشبم ازم سوال کرده بودی که کی میخوای بری دانشگاه واسه همین اس دادم گفتم ساعت 14.20 که : سلام اقایی جونم خسته نباشی با اجازتون دارم میرم دانشگاه

ولی دقیقا یک ساعت بعد که تقریبا همه کارهام و کرده بودم و تموم شده بود زنگ زدی که یه خورده پرس و جو کردی و بعدم گفتی زودتر برو خونه قبل از اینکه قطع کنی گفتم چه خبر تو که گفتی نمی تونم بیام کار دارم ! گفتم حالا کی خواست بیای ؟!! واسه همین قطع کردم با اینکه دلم خیلی برات تنگ شده بود ولی قصدم این نبود حداقل اون ساعت می دونستم تو اون ساعت کارت زیاده و نمی تونی راستش یه خورده ناراحت شدم ولی گفتم بی خیال ولی تو راه خونه که بودم همین طوری تو دلم داشتم واسه خودم حرف می زدم باهات که اس دادی گفتی ساعت 16.23 که :

 چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا / دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا / قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد / نرگس مست کجا همدلیه خار کجا / کاش در نافله ات نام مرا هم ببری / که دعای تو کجا عید گنه کار کجا / میلاد امام رضا ( ع ) پیشاپیش مبارک

دلم از اس ام اسی که دادی بیشتر گرفت ...

نمی دونستم چی بگم اس ام اس متنی هم نداشتم واسه همین فقط گفتم ساعت 16.43 که : همین الان تو دلم ذکره خیرت بود منو ببخش فقط همین و میتونم بگم میلاد ضامنه آهو به تو هم مبارک

چیزی نگفتی دلم بیشتر  گرفت فکر می کردم  زنگ یا اس می زنی یا حداقل مثل خودم که نه میخوام نه می زاشتم عذاب وجدان بگیری یا داشته باشی یه چیزی میگی ولی هیچ نگفتی ... یعنی همه چی تقصیر من بود ؟

بازم گفتم بی خیال ولی بدجوری دلم گرفته بود که یادم افتاد امروز میخواستی بری کلاس کشتی ثبت نام کنی بهت زنگ زدم ولی سوار موتور بودی وصدا بدجوری می یومد چون صدای باد تو گوشی بود واسه همین اس دادم گفتم ساعت 18.57که :

میخواستم بگم اگر هنوز نرفتی خونه کلاس میخواستی بنویسی یادت نره

بازم چیزی نگفتی دلم داشت می ترکید از غصه دلم می خواست سر خودمو سر تو رو با هم بکوبونم به دیوار ولی همون موقع که دوستم اس داد و داشتیم با هم دیگه درد و دل می کردیم بازم شروع کرد به چرت و پرت گفتن می گفت ... ولش کن مهم نیست چی می گفت ولی دعوام شد باهاش نمی دونم چرا تا همین چند دقیقه پیش می خواستم سر به تن جفتمون نباشه ولی حالا ...

گوشی رو که قطع کردم دوستم ول کن نبود اس داد که منم جوابشو  اس ام اسی به تو اس دادم البته ولی بعد سریع هم اس دادم گفتم ببخشید اشتباه شد ولی یه نیم ساعت بعد بود که دیدم زنگ زدی دوست نداشتم بگم چی شده حوصله نداشتم تو هم مدام اصرار می کردی ببینی قضیه چیه البته تا یه جاهایشو خوب حدس زدی ولی حوصله نداشتم با اینکه همون طور که گفتم اعصابم بدجوری از دستت بهم ریخته بود و دلمم ازت پر بود دوباره وقتی صداتو شنیدم انگار نه انگار دلم می خواست دو دقیقه پیش خفت کنم ! واسه همین دوباره چیزی نگفتم نمی خواستم ناراحتت کنم واسه همین یه جوری حرف زدم که فکر نکنی ناراحتم جنگولک بازی دراوردم در مورد دانشگام سوال کردی که گفتم هم به خاطر کارم هم به خاطر اینکه واحد به صورت مهمان بهم کم دادن منم کم برداشتم ولی همش تخصصی شده بعدم گفتم نمی ری کلاس ؟ گفتی چرا الان دمه دره همونجام که گفتم باشه قرار شد دوباره بهم زنگ بزنی یه 45 دقیقه بعد دوباره زنگ زدی و که گفتی دوسنبه قراره بری ثبت نام و روزای زوج سال 8 تا 9.30 شب هم کلاسته خیلی از این بابات خوشحال بودم برات برا اینکه کاری که دوست داشتی رو انگیزه پیدا کرده بودی دنبال کنی

که یوهو یادمم نیست چی شد ولی بحثمون کشید بهمین اخر مهر لعنتی احساس کردم انگار برات هیچ فرق ی نداره مخصوصا وقتی که بحث لاغری هم شد گفتی بعد از من نزار چاق شی بزار حداقل بعد از من یکی دیگه حالشو ببره !!!!!

 من که اونشب اعصابم همین طوری خورد بود تو هم که اینو گفتی انگار دنیا رو سرم دیگه خراب کرده بودن من مگه عروسک خیمه شبازیت بودم به چه حقی به خودت این اجازه رو می دادی اینطوری بگی اولش هیچی نگفتم ولی بعدش که قطع کردی بغض بدی افتاد تو گلوم واسه همین دوباره بهت زنگ زدمو گفتم من عروسک خیمه شبازیت نیستم که اینطوری میگی که گفتی ببخشید منظوری نداشتم ولی دلم بدجوری از حرفت هم شکسته بود .... واقعا چطور می تونستی انقدر راحت به زبون بیاریش چه برسه بهش فکر کنی ....

بدتر قضیه وقتی شد که شب برا اینکه مثلا از دلم در بیاری اون حرف و زدی و گفتی ساعت 22.54 که : مریمم شاید بخاطر همین بی فکر حرف زدنامه که میگن من بچم حالا کو تا اینکه زن بگیری منو ببخش منظورم اونی نبود که برداشت کردی البته بهت حق میدم فهمو شئور تو با من قابل قیاس نیست واسه همین همینم دوست دارم چون همیشه از من جلو تر و زرنگ تر بودی و به خودم میگفتم که زندیگیمو حتی خودمو میسازه ولی انگار بازم مثل همیشه گند کاشتم بازم مثل همیشه تو بزرگی کنو ببخش دوست دارم خیلی

دلم بیشتر گرفت خانوادت یا خودت ؟! اصلا خانوادت قبول ولی به من که می رسیدن تو بچه بودی ؟! واسه دختر عمه و دخترای دیگه همه از سن ازدواجتم گذشته بود ! جالب بود حتی حرف خودتم دیگه داشتی نقض می کردی مگه غیر این بود که همیشه خانوادت نشویقت می کردن به ازدواج بابا ، مامان بزرگ و غیره حالا من به من که می رسید همه تو رو یه پسر بچه 10 ساله فرض می کردن یا من خر بودم ! یا خر فرض شده بودم ! اصلا گیرم اینا هم درست تو که می دونستی قرار نیست این رابطه به هیچ جا برسه چرا بهم دست زدی هان امیر تو که می دونستی ؟!

یعنی من برات بعد از اینهمه مدت و این همه کاری که کردم اندازه یک کلمه حرف زدن هم ارزش نداشتم ؟!

دلم خیلی پر بود ولی بازم هیچی نگفتم فقط به یک کلمه اکتفا کردم تو اون لحظه و گفتم ساعت 23.05 که : بی خیال

که گفتی باز ساعت 23.05 که : پس شبت بخیر اصلا همه چیو بی خیار

حوصله شوخی نداشتم واسه همین باز فقط گفتم ساعت 23.07 که : شبت بخیر خوب بخوابی

ولی یکم که گذشت دلم دوباره طاقت نیاورد واسه همین دوباره اس دادم هنوز بیداری ولی جواب ندادی واسه همین دوباره بی خیال شدم و اس دادم گفتم ساعت 23.24 که: بی خیال چیزه مهمی نبود خوب بخوابی

سعی کردم بخوابم که دیدم اس دادی گفتی ساعت 23.37 که : اره

ولی دیگه جوابتو ندادم هم چشام گرم شده بود هم بی خیال شده بودم از حرف زدنت باهات وقتی فایده ای نداشت و همون اش و همون کاسه بود چی می گفتم !


17/07/1390 یکشنبه

واسه نماز دلم طاقت نیاورد و بیدارت کردم ولی دیگه بازم نه تو چیزی گفتی نه من اون روز تولد امام رضا بود بدجوری هم دلم گرفته بود از دیشب و سرم پر بود از فکر و خیال از طرفی دلمم بدجوری  هوای امام زاده صالح رو کرده بود اول می خواستم بهت نگم ولی عذاب وجدان هنوز هیچی نشده ولم نمی کرد واسه همین اس دادم گفتم ساعت 17.10 که :

سلام خسته نباشی دارم میرم امام زاده صالح با اجازه

که یه 20 دقیقه بعد زنگ زدی منم تازه حاضر شده بودم مامان و بابا خونه نبودن رفته بودن خونه مادره بابام که یه خورده حال ندار بودش که گفتی با خانوادت برو گفتم نیستن رفتن خونه مادر بزرگم گفتی میدونن گفتم هنوز نه گفتی مریم الان شبه دو دقیقه دیگه هوا بدجوری تاریک میشه نرو گفتم نرم ؟! گفتی اره نرو دوست ندارم هم خوشحال شدم هم دلم گرفت راستش چون وقتی اونطوری محکم گفتی نرو خیلی خوشم اومد ولی اخه لباسامم پوشیده بودم که وقتی دیدی پکر شدم قضیه رو بدتر کردی و گفتی اصلا من چه میدونم من کیه توام که بگم بری یا نری خودت میدونی ولی میخوای بزار 5 شنبه با هم میریم هان  ! گفتم باشه حالا ببینم چی میشه که باز گفتی حالا می ری ؟! گفتم نمی دونم گفتی پس خواستی بری بهم بگو گفتم باشه و قطع کردی

زنگ زدم به موبایل مامانم که مامانمم مثل تو گفت شب و نمی دونم بابات میاد ال میکنه بل می کنه و غیره ولی فقط مسئله اون نبود انگار خودمم دیگه دلم نمی خواست برم انگار اگر می رفتم بدتر میشدم واسه همین کلا بیخیال شدمو به تو هم اس دادم گفتم ساعت 17.45 که :

 چرا چی شد به مامان اینات گفتی

گفتم ساعت 17.50 که : اره ولی گفتی نرو دیگه دل خودمم رضا نیست

که باز گفتی ساعت 17.54 که : ایشاالله 5 شنبه با هم میریم خوبه

 توی دلم گفتم اگر باز بتونی  ! واسه همین گفتم ساعت 17.57 که : ایشالا

شروع کردم کندن لباسام بدجوری بغض گلومو گرفته بود خسته شده بودم از همه چی خسته شده بودم از همه چی ...

که دیدم باز اس دادی گفتی ساعت 18.00 که : میدونم از دستم دلگیریو میخوای سر به تنم نباشه ولی به خدا به جون خودمو خودت فقط به خاطر خودت گفتم الانم اگر حالشو داری برو نمازتو بخون مارم دعا کن خدا رو به امام رضا امام رضا ام به پسرش امام جواد قصم بده هر چی قسمتم باشه همونه تا عمر دارم شرمنده رو ماهتم

دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم یکم که اروم شدم اس دادم گفتم ساعت 18.14 که : میدونم گلم این چه حرفیه دشمنت شرمنده باشه چشم

پاشدم دست و صورتم و شستم وایسادم به نماز اونقدر گریه کردم که دوباره نفسم بند اومده بود که اس دادی گفتی ساعت 18.40 که  : چشمتون بی بلا نمازتونم قبول باشه انشاءالله

که منم گفتم ساعت 18.46 که : ممنون گلم اگر شما هم خوندی الان ماله شما هم قبول باشه انشاءالله

دیگه ازت خبری نبود تا ساعت 19.18 که اس دادی گفتی : مامان اینا اومدن

گفتم ساعت 19.21 که : اره

دیگه چیزی نگفتی بدجوری اونشب ریخته بودم بهم واسه خودم صدا ضبط و زیاد کردمو واسه خودم و این زندگی لعنتیم و تو گریه کردم مامانم نگران شده بود اومده بود سر وقتم که چمه ولی گفتم چیزیم نیست و فقط دلم گرفته از این همه تنهایو بی کسی خسته شدم  مامانم بیشتر رو دل زخمیم نمک پاشید و گفت اگر اون پسره رو یا خواستگارات رد نکرده بودی الان وضعت این نبود الان داشتی می گفتی و می خندیدی

اخه این چند وقته مامانم تقریبا شک کرده بود به اینکه چرا پسره که این همه مایل بود با اون همه سگ بازی های من یوهو رفت که رفت ! از همه بدتر میدونی چی بود اینکه چون پسره بعد از مشاوره و صحبتهای مخفیانه من اینکه دیگه زنگ نزنه و بعد از قضیه صحبت کردنه خودم با مادرش همه می گفتن مریم مگه چه مشکلی داشته و مشاور چی گفته که پسره دیگه حتی پشت سرش رو نگاه نکرده اخه می دونی امیر همه براشون این خواستگاره تموم شده بود همه فکر می کردن ... نمی دونم چی فکر می کردن فقط می دونم زنداداشام و زندداییم لباس تهیه کرده بودن می فهمی یعنی چی امیر اینا رو می فهمی ؟! حالا من شده بودم یه دختر معیوب و دیونه که معلوم نبود چه عیبی داشته که پسره بعد از مشاوره دیگه ازش خبری نشده بود ! اونوقت تو مدام نگرانه این بودی که نکنه خدایی نکرده الان حرفی بزنی که اینـــــــــــده بهت بگن خودت کردی !

با همه این حرفا برای اینکه خیاله مامانم و راحت کنم گفتم مامان چند دفعه بگم من ردش نکردم خودش رفت تقصیر من چیه اصلا چرا من باید همیشه انقدر تنها باشم به هر کی محبت می کنم اخرش باید تنهام بزاره گفتش تو از بچگیتم همین طوری بودی معلم کلاس اولت میگفت همیشه مریم غصه همه رو می خوره از همه دفاع می کنه ولی وقتی نوبته خودش میشه نه کسی غصشو می خوره نه کسی دفاع می کرد ازش بس که این بچه مهربونه ! ولی خودم حالم دیگه از این مهربونی بی خود و بی جهت بهم می خورد چرا باید همیشه غصه ی کسا یا چیزایی رو می خوردم که من براشون هیچی نبودم فقط دو تا گوش بودم که هر وقت غصه داشتن می یومدن سراغم تو هم داشتی می شدی یکی از همونا ...

هر وقت دلت میخواست هر وقت دلت می کشید میومدی و هر وقت شاد شنگول بودی انگار نه انگار مریمی هم هست ...

یه خورده اروم شده بودم و با خودم می گفتم دیگه چیزی نمونده تا دو هفته دیگه همه چی تموم میشه و تو هم از شرم راحت میشی اونوقت تا اخر عمر راحت زندگیتو می کنی و با هر کی هم که خودتو خانوادت دوست داشتن ازدواج می کردی فقط امیدوارم اندازه منم بتونه دوست داشته باشه ...

شب ساعت 23.09 بود که اس دادی گفتی : شب بخیر

وقتی اینطوری شب بخیر گفتی احساس کردم ناراحتی بازم نتونستم می دونی تقصیر تو هم نبود دیگه عادت کرده بودم برام سخت بود ببینم کسی ناراحته و حرف یا کاری نکنم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 23.14 که : خوبی ؟

گفتی ساعت 23.14 که : نه چون از دیشب ناراحتت کردمو اونجوری بهم شب بخیر گفتی نه از امروزتم معلوم بود که دلت بدجوری از دستم گرفته

گفتم ساعت 23.22 که : دیگه مهم نیست بی خیال

گفتی ساعت 23.24 که : نه . فقط فکر نمی کنم لیاقت تو رو داشته باشم بازم هر چی قسمت باشه فعلا

نمی دونم چرا وقتی اینطوری گفتی گفتم نکنه باز چیزی شده واس همین گفتم ساعت 23.35 که : امیر مگه من کیم منم یکی مثل تو من که گفتم بی خیال بعدم چیزی شده حس می کنم اتفاقی افتاده

که هیچی نگفتی منم گفتم ساعت 23.49 که : باشه بازم بی خیال شبت بخیر خوب بخوابی

دیگه خبری نبود ازت تا نماز صبح

 


 18 /07/1390 دوشنبه

که خودت بیدارم کردی ولی حرف نزدی هر چی به اسم صدات کردمو الو گفتم چیزی نگفتی بعدم قطع کردی اول ترسیدم نکنه بازم کس گوشیتو برداشته ولی بعد دیدم اس دادی گفتی ساعت 5.13 که : سلام ببخشید نمیتونم بحرفم التماس دعا

که منم گفتم ساعت 5.16 که : سلام محتاجیم به دعا ممنون

رفتم وضو گرفتم می خواستم وایسم به نماز که دیدم باز اس دادی گفتی ساعت 5.25 که : صدرا دایی طب کرده براش دعا کن ممنون

دلم ریخت خیلی نگران شدم بچه چش شده بود که اینطوری می گفتی گفتم ساعت 5.28 که : الهــــــــــــــــــــی بمیرم چرا دکتر بردینش ؟

ولی جواب ندادی واسه همین گفتم دوباره ساعت 5.35 که : چشم ولی اگر نبردین حتما ببرینش انشاءالله که چیزی نیست زودی خوب میشه

نمازمو که خوندم کلی صدرا کوچولو رو دعا کردم که ایشالا چیزی نباشه زودی خوب بشه رفته بودم تو جام که دیدم ساعت 6.00 باز اس دادی گفتی : ببخشید اره دیروز بردتش ممنون قبول باشه

که منم گفتم ساعت 6.04 که : انشاالله پس خوب میشه زدویــــــــــــــــــــی ممنون ماله تو هم همین طور

دیگه چیزی نگفتی تا شب دلم می خواست بدونم حاله صدرا کوچولو چطوره حالا با هم دلخوریم ازت ولی نگرانش بودم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 19.17 که :

سلام خسته نباشی حاله صدرا چطوره بهتره ؟

که جواب دادی ساعت 19.40 که : علیک سلام بد نیستم شکر شما خوبی صدرام خدا رو شکر از لطف شما و دعاتون بهتره نیم ساعت پیش پیشش بودم شنگول بود ممنون

که گفتم ساعت 19.46 که : خو خدا رو شکر خیالم راحت شد کلاس نمیری دیرت نشه ؟

گفتی ساعت 19.45 که : چرا الان اونجام

که منم گفتم ساعت 19.47 که : باشه پس مواظب خودت باش فعلا

دیگه چیزی نگفتی منم نگفتم شبم فقط اس دادم ساعت 23.13 که : شب بخیر خوب بخوابی

که گفتی ساعت 23.18 که : شب شمام بخیر به همچنین ممنونم از بابت که هیچ موقع تنهام نزاشتی دوست دارم

که منم گفتم ساعت 23.31 که : خوش به حالت که یکی هیچوقت تنهات نمی زاره خواهش می کنم منم همین طور خوابت ارومو ناز

بازم هیچی نگفتی بازم کلی گریه کردم شب یعنی انقدر برات حرفام کارام بی اهمیت بود ؟؟!

 


19/07/1390 سه شنبه

واسه نماز صبح تو بود که بیدارم کردی ولی بازم دیگه ازت خبری نبود تا صبح سر کار دیدم یه اس خالی ساعت 9.49 فرستادی نمی دونستم یعنی چی منظوری داشتی یا همین طوری اومده بود واسه همین منم یه اس خالی ساعت 9.54 فرستادم ولی چیزی نگفتی

دلم خیلی گرفته بود احساس می کردم تمامه این مدت برای ادمی مونده بودم که حتی براش ذره ای ارزش و اهمیت ندارم که شب در کماله تعجب ساعت 21.39 بود که دیدم اس دادی اخه سابقه نداشت زیاد این موقع اس بدی خلاصه گفتی :

سلام خسته نباشید ببینم دانشگاتو چیکار کردی

گفتی ساعت 21.47 که : بهتره ممنون ببخشید خودت خوبی اخه اعلام کرد دانشگاه آزاد یه بار دوگه میخواد کنکور کارشناسی برگزار کنه دوست داشتی شرکت کن ضرر نداره

یادم نیست ولی فکر کنم گفتم نه فکر نکنم حالا باز ممنون که گفتی

که گفتی ساعت 22.13 که : باشه موفق باشی تو دانشگات ایشاالله مدارج بالاتر

وقتی اینطوری گفتی نمی دونم یه جوری انگار لجم گرفت انگار نمی دونم واسه همین گفتم ساعت 22.17 که : ممنون به همچنین شما تو تک تک مراحل زندگیتون

دیگه چیزی نگفتی دلم بدجوری از کارات گرفته چطور می تونستی انقدر راحت همه چیز و بزاری کنار نمی دونم

با این حال دلم می خواست باهات حرف بزنم خسته بودم از این همه بی تفاوتی دلم میخواست بفهمم چته نمی دونم واسه همین اس دادم باز گفتم ساعت 23.18 که : چه خبر دیگه ؟

که گفتی ساعت 23.19 که : خبری قابل عرض نیست سلامتی

گفتم ساعت 23.22 که : کلاست چطور بود دیروز رفتی خوشت اومد ؟

یه 10 دقیقه صبر کردم دیدم جواب ندادی میس انداختم که اس دادی گفتی ساعت 23.32 که : کمی کار دارم بهت میگم

که منم گفتم ساعت 23.34 که : باشه

ولی هر چی صبر کردم خبری نبود ازت



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

 14/7/1390 جمعه

 

ساعت 00.22 بود كه دوباره جواب دادي گفتي : ايشالا مريمم خيلي جات خاليه ... توكل به خدا

كه منم گفتم ساعت  00.30 كه : ايشالا پسمله جونم ايشالا دله منم بدجوري برات تنگيده پسمله جونم دوسسست دارم

وقتي ديگه جواب ندادي فهميدم خوافت برده خافالو واسه همين دوباره گفتم ساعت 00.59 كه : شبت بخير نفسي خواباي خوف خوف ببيني نفسي

ديگه چيزي نگفتي منم خوابيدم ولي صبح تازه از خواب بيدار شدهبودم كه ديدم اسدادي گفتي ساعت 9.54 كه : سلام صبحتون بخير باشه خانومي جات حسابي اومدم بيبي خديجه افتاد كجارو ميگم

ميدوني اولين چيزي كه يادم اومد چي بود ؟! اون لحظه اي كه تو امام زاده صالح با هم به نيت همون بي بي خديجه و حضرت املبنبن زيارت عاشورا خونديم ... دلم بد هوايي شد ...

بهت اس دادم گفتم ساعت 10.01 : سلام به رو ماهت نفسم صبح شما هم بخير اخي رفتي اونجا بدجنس دلم خواست جريمت اينه كه خيلي خيلي دعا كني

كه براي تو هم همون چيزي تداعي شده بود كه براي من ...  

 چون اس دادي گفتي ساعت 10.07 كه : چشم به ياد زيارت عاشورا امام زاده صالح مريمي بغلمه و دارم ميخونم

دلم خيلي بيشتر تر هواييت شد ديگه واسه همين اس دادم گفتم ساعت 10.12 كه : چشمت بي بلا اميركم خيلي دوست دارم ممنون

كه ديدم چنددقيقه بعد زنگ زدي كلي باهم حرف زديم و چرت و پرت گفتيم و خنديديم صداي باد هم خيلي شديد بود به وقوله خودت بالاي كوه بودي ديگه نمي دونم حرف چي شد كه گفتي يه سري هم رفته بودي اردستان پيش يكي از آشناهاتون كه اون اشناتون بهت گفته بوده تو اين هفته قرار 9 تا طلاق و تو محضر خونه گذاشتن كه به قوله تو مي گفتي اردستان جايه كوچيكيه تو هر محضر خونه همين طور باشه مي دوني چقدر وحشتناكه حق با توبود اين خيلي وحشتناك بود اي كاش اين اتفاق هيچوقت نيافته اي كاش هيچ وقت هيچ كس با هم دعوا و اختلاف پيدا نكنه اي كاش ... مي دونم غير ممكنه ولي واقعا اي كاش مي شد ...

ديگه يكم ديگه كه حرف زديم ديگه بايد مي رفتي واسه همين قطع كردي

بعد از اينكه قطع كردي رفتم پايين پيش مامانم كلي خونه تكونيكرديم يه قالي به چه گندگي رو تميز كردم كه وقت ناحار شد عين چي حمله كردم بعد ياد تو افتادم كه مي گفتي بعد از كار 4 چنگولي مي افتي رو غذا خندم گرفت واسه همين منم خواستم چارچنگولي بخورم كه ديگه صداي مامان و بابام دراومد كه اين چه وضعشه نا سلامتي دختري !

ولي وقتي اومدم بالا بهت اس دادم گفتم ساعت 13.55 كه : الهي من دورت بگردم شمسي قمري تو اصلا با پا بخور ! اگر من حرف زدم

كه تو هم از همه جا بي خبر از منظورم اس دادي گفتي ساعت 14.12 كه : مگه ديوانم وقتي تو رو دارم ، دستان و انگشتان نازنين تو هست با پا و دست خودم غذا بخورم فقط ميخوام از دست تو لقمه بگيرم اونقته كه غذا مي چسبه

تو ماله من بشو خودم همش مي زارم تو دهنت ولي سر به سرت گذاشتم گفتم ساعت 14.16 كه : عجب اونقت ميترسم بس كه شكمويي بي انگشت بشم . ناحار چي خوردين امروز ؟

گفتي ساعت 14.16 كه : هنوز كه نه ولي برنجو تن ماهي داريم شما چي خوردين

ما اون روز زرشك پلو داشتيم دلم نيومد بگم گفتم بگم هوس مي كني واسه همين گفتم ساعت 14.21 كه : يه چيزي خورديم ولي خوب واسه خودتون آشپز شدينا يكم ديگه بمونين فكر كنم ماهيشم ياد بگيرين ديگه نيازي به تنش نباشه

ديگه چيزي نگفتي تا 1 ساعت بعدش كه دوباره زنگ زدي هم خافالو بودي هم شكم پر ! نمي دونم چرا ياد اون روزي افتاده بودم كه سرتو تو پارك گذاشته بودي رو پام و اروم خوابت برده بود اونقدر قربون صدقت رفتم كه تو باز گفتي مريم اينا رو مي گي من هوايي مي شم  گفتم اي بابا فقط هوايي ميشي اي كاش زميني هم مي شدي ميومدي زودتر ببينمت دلم تنگ شده  يكمكه همين طوري قربون صدقت رفتم گفتي مريم تاحالا شده سر اين قضايا از من يا خودت بدت بياد گفتم اره مخصوصا وقتي دختري رو مي بينم كه اهله هيچي نيست كه گفتي از من چي ...

 دلم نمي خواست اين سوالت و جواب بدم حداقل اون موقع واسه همين يكم من من كردم كه گفتي من از تو بدم مياد ولي ...

منم گفتم باشه و خدافظ و گوشي رو قطع كردم ولي گفتم اخه براي چي ؟!‌

بهت زنگ زدم اشغال كردي زنگ زدم خونه كه برداشتي گفتي بهت اس دادم حسن اومد خواستم بهت زنگ بزنم نشد دروغ گفتم مي خواستم باهات شوخي كنم واسه همين منم قطع كردم ديگه ولي دوباره  اعصابم ريخته بود بهم چون چيزي رو يادم انداخته بودي دوباره كه هر روز سعي مي كنم فراموش كنم ....

بهت كه خواستم اس بدم همون اس ام اسه هم داده بودي ساعت 15.27 كه : دروغ گفتم ميخوام بهت زنگ بزن ولي حسن اومد

خلاصه اس دادم گفتم ساعت 15.32 كه : امير جدي دروغ گفتي ؟‌

كه گفتي ساعت 15.33 كه : مرگ خودم من فقط از خودم بدم ميومد چون نمي تونستم خودمو كنترل كنم ولي اندازه يه ابسيلون به تو شك نداشتم فقط مي ترسيدم كه تو ازم بدت بياد

كلي حرف داشتم بغض گلومو گرفته بود ولي حرفايي نبود كه تو بتوني بشنوي يا تحمل شنيدنش رو داشته باشي ...

پس گفتم ساعت 15.46 كه : نمي دونم چي بگم چون از اون چيزاييه كه نميتونم راحت حرفمو بزنم و فكر كردن بهش ديونم مي كنه پس فقط بي خيال دوستتت دارم

كه باز ساعت 16.15 اس دادي گفتي : مريمم فقط منو ببخش اگر حتي كمي ام از دستم دلخور ودلچركي بهم بايد بگي چو نمي خوام فردا روزي خودم دچار عذاب وجدان بشم توام همين طور

 است بيشتر اعصابم و خورد كرد چي بايد مي گفتم ؟! اصلا دنبال چي بودي ؟! مكه اي كه رفتم و مي تونستي بهم برگردوني يا همه اون سادگي و نجابتي كه داشتم يا  اصلا عشق پاكه لعنتيم ؟!  به يه اميدي اومدم سراغ تو ولي اخرش چي شد  ؟! خيلي ريلكس اخر مهر ماه بايد بهم بگيم خيلي ببخشيد همش يه سوء تفاهم بود و باي !‌ نمي گم اين وسط تو فقط مقصر بودي نه منم مقصر بودم ولي ... بي خيال ...

اس دادم گفتم ساعت 16.22 كه: اميرم فهلا بي خياله اين بحث شو نميخوام بهش نه فكر كنم نه حرف بزنم حداقل الان نه ممنون

دیگه چیزی نگفتی منم سعی کردم به چیزی فکر نکنم بخوابم از بی کاری و فکر و خیال بهتر بود ! گذشت تا ساعت 21.05 که اس دادم ببینم پلخره کی بر میگردین واسه همین گفتم : سلامه مجدد پسمله چطولی ؟ میگم هنوز معلوم نیست کی برمیگردین ؟

ساعت 21.51 بود که جواب دادی گفتی : ببخشید خانومی انشاالله فردا ظهر

که منم دیگه فقط گفتم ساعت 21.59 که : باشه گلکم خیلی خوشحالم که این مسافرت و رفتی هم جسما هم روحا خیلی برات خوب شد از این بابت خیلی خوشحالم

که گفتی ساعت 22.10 که : قربون تو دخمله با مرامو با وفا از خود گذشته خودم خیلی مردی دوست دارم ایشاالله توام همیشه خوشوخرم باشی عاشقتم

گفتم ساعت 22.21 که : ممنون عسلم ایشالا همراه با شما اقااا

دیگه چیزی نگفتی دلم شب خیلی باز هواتو کرده بود ازت خبری نبود  تا ساعت 23.53 که دیدم اس دادی گفتی : خانوم خانوما شبتون بخیر باشه یا نباشه

گفتم ساعت 23.56 که : حالا چرا نباشه

گفتی ساعت 23.57 که : منظور اجازه میدین بخوابم یا دوست داری بیدار باشم گل باغچه عمرم

 


15/07/1390 جمعه

گفتم ساعت 00.01 که : این حرفا چیه اقا اجازه ما هم دست شماست خوب بخوابی امیدم شبت بخیر

که باز گفتی ساعت 00.02 که : پس نماز بیدارم کن

گفتم ساعت 00.04 که : چشم به رو جفت چشام اقایی

گفتی ساعت 00.05 که : فدای جفت چشات عاشقتم قربونت برم میبوسمت

گفتم ساعت 00.10 که : خدا نکنه فدات شم منم خیلی عاشقتم و دوست دارم تو همه زندگیه منی امیرم بوووسس بوووسسس

که یوهو گفتی ساعت 00.13 که : ببین باز داری هواییم می کنی مریمم خدا هیچ موقع تو رو ازم نگیره امشب خیلی دلم گرفت حالا فردا بهت میگم چون همشم تقصیر خودم بود

دلم شور افتاد باز چی شده بود که ریخته بودی بهم گفتم ساعت 00.21 که : ئه قربونت برم قربون صدقتم نرم من که خودتو کنارم ندارم اصلا تقصیر خودته که این همه نفسی که منم این همه عاشقتم خو درد و بلات به جونم چی شده گلم ؟

که بازم طبق معمول گفتی ساعت 00.22 که : خدا نکنه لیلی من حالا فردا بهت میگم زیاد مهم نیست گفتم که خریت خودم بود

که گفتی ساعت 00.27 که : باشه پس فردا اگر دوست داشتی حتما بگوو ببینم چی باعث شده خاطره اقاییه من مکدر بشه

دیگه چیزی نگفتی منم دیگه خوابم برد باز تا صبح البته نماز صبح بیدارت کردم ولی خب صبح که دوباره بیدار شدم بهت اس دادم گفتم ساعت 10.42 که : سلام خافالو صبحت بخیر باشه چطولی ؟ میگم لطفا امروزهر ساعتی خواستین راه بیفتین بخبر

که یه چند دقیقه بعد دیدم زنگ زدی دهنت پر بود فکر کردم اول ادامس داری می جوی ولی گفتی رفتین توی یکی از باغها انار می خوری بعدم گفتی معلوم نیست ولی احتمالا ظهر گفتم باشه پس خواستین راه بیفتین بگو گفتی باشه و قطع کردی

ازت خبری نبود دیگه گفتم امروز یعنی ناحار چی کار کردین واسه همین اس دادم گفتم ساعت 14.24 که : امروز ناحار چی خوردین شکموهااا

که جواب دادی گفتی ساعت 14.37 که : سلام گل بانو ما داریم راه می افتیم گلکم ناهارم همه چیو هیچی قربونت برم که همیشه به فکرمی

که منم گفتم ساعت 14.46 که : سلام به رو ماهت اکشال نداره عوضش تهران دست پخته مامان صدیقه در انتظارتونه . باشه گلم خیلی تو راه مواظب باشین هر وقت رسیدین هم حتما لطفا بخبر ممنون

که گفتی ساعت 14.48 که : چشم خانوم طلا

منم گفتم ساعت 14.50 که : چشمتون بی بلا اقا طلا

که باز گفتی ساعت 14.53 که : شما ناهار چی خوردین

سر به سرت گذاشتم گفتم ساعت 14.57 که : همونی که در درست کردنش مهارت خاصی داری

که تو هم گفتی ساعت 14.57 که : ماکارانی یا تخم خروس

که منم گفتم ساعت 15.02 که : پاسخ گزینه اول صحیح است و جایزه شما یک بوســـه ابدار میباشد لطفا هر چه سریع تر برای دریافت جایزه به تهران مراجعه کنید

که گفتی ساعت 15.03 که : از همین الان جایزه ته دلمو گرفت نوش جونت راستی دانشگاهت چی شد خانوم گله

یعنی چی ته دلتو گرفت ؟؟!! گفتم ساعت 15.09 که : الان دو زاریم نیافتاد یعنی چی ته دلتو گرفت ؟ هیچ اقا گله فردا و پس فردا دوباره انتخاب واحده گذاشتن ببینیم پلخره فردا درست میشه یا نه

که باز گفتی ساعتی 15.09 که : بعدا بهت میگم الان بی خیال

دوباره دلم اشوب شد اخه چی بود باز نکنه باز درمورد خودمون حرف یا حدیثی شده ؟! گفتم ساعت 15.12 که : چیزی شده اقایی اگر اره بگو دلمو شور ننداز

دلم بدجوری آشوب شده بود دیگه مخصوصا که گفتی ساعت 15.33 که : قربون اون قد و بالات دل مهربونت خیلی

اونقدر نگران شده بودم که دیگه داشت اشکم در میومد گفتم ساعت 15.38 که : تو خودت بهتر از هر کسی می دونی منم چقدر دوست دارم ولی امیر اقایی میشه الان بگی چی شده اگر در مورد خودمونه دیگه جفتمون میدونیم که قرار نیست نه با هم باشیم نه به هم برسیم پس هیج خبری هم بد تر از این نیست پس لطفا بگو دیگه دلم اشوب شد به خدا ؟

که گفتی ساعت 15.40 که : نه بابا این حرفا نیست بعدا بهت میگم

اخه پس چی بود ولی دیگه سیریش بازی در نیاوردم و بازم جایه شکرش باقی بود واسه همین گفتم ساعت 15.45 که : پس خدا رو شکر ولی اخر من از این بعدا گفتنات سر از دیونه خونه در میارم پسمله

که گفتی ساعت 15.49 که : بیا منم اونجام

گفتم ساعت 15.55 که : ئه تو اونجا چی کار میکنی پسمله میگم پس چرا من انقـــــــــــــده از تو خوشم میاد نگو تو هم دیونه ای اخه میدونی که دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید . من خاطر خواهم تو چته اوردنت اینجا ؟

گفتی ساعت 16.05 که : من هر جا تو باشی منم میخوام بیایم

که منم گفتم ساعت 16.11 که : خو بیا قدمت سر چشم من که از خدامه امیر جونم

که یوهو گفتی ساعت 16.21 که : پس بغلتو اغوشه گرمتو اماده کن دارم با سرعته 120 تا میام

راستش نگران شدم نکنه داری تند میای که اینطوری گفتی واسه همین گفتم ساعت 16.30 که : قربونت برم بیا ولی تو رو خدا ارومتر من همیشه همین جام از جامم تکون نمی خورم تا بیای

که یوهو باز گفتی ساعت 16.31 که : زیاد منتظرت نمی زارم قول میدم

بیشتر ترسیدم ! گفتم ساعت 16.36 که : امیر مرگ مریم تو رو خدا تو جاده با احتیاط بیا دیوونه بازی هم در نیار مواظب باش

گفتی ساعت 16.36 که : چشم قربونت برم دنیا یه طرفو گل مریمم یه طرف نوکرتم

که منم گفتم ساعت 16.39 که : چشمت بی بلا گل پسرم اقایی تاج سری نفسم

دیگه ازت خبری نبود برات صدقه و ایت و الکرسی هم خوندم و منتظر خبرت شدم که  ساعت 19.30 بود که اس دادی گفتی : سلام خانوم خانوما ما الان رسیدیم تهران جات خالی جمکرانم رفتیم اونجام یادت کردم نازنینم

که منم گفتم ساعت 19.36 که : سلام به رو ماهت اقاا خوش اومدی خوش به حالتون پس حسابی خیلی خیلی

چیزی نگفتی دیگه منم فقط ساعت 23.41 اس دادم گفتم : اقاییه خوبم شبت بخیر خوب بخوابی و خافای خوف خوف ببینی

ولی هر چی صبر کردم جواب ندادی حدس زدم باید خوابت برده باشه چون خسته ای و تازه و از راه اومدی

 



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ

1390/07/13  چهارشنبه

 

ولي تا صبح ده دفعه بيدار شدم ببينم جواب دادي يا نه كه وقتي ديدم ازت خبري نيست دلم ديگه شور افتاد دلم واسه همين اس دادم گفتم ساعت 3.22 كه : پسمله پلوو يه وقت جوابه شب بخير منو نديدي ها !

كه وقتي باز واسه نماز صبح بيدار شدم ديدم جواب ندادي زنگ زدم 2 دفعه ولي بازم جواب ندادي واسه صبح كه مي خواستم برم اداره ديگه طاقت نياوردم اول زنگ زدم ديدم جواب ندادي بازم اس دادم گفتم ساعت 7.54 كه: اميرم دلم ديگه داره شور مي يوفته كجايي گلم ؟ چرا جواب نميدي ؟ يه خبر از خودت بهم بده ؟

سر كار بودم كه ديدم پلخره ساعت 8.45 كه اس دادي البته ميس هم انداخته بودي كه من متوجه نشده بودم ولي اس داده بودي گفته بودي : سلام صبحتون بخير ببخشيد ديشب گوشيمو تو خونه جا گذاشتم الان تازه اومدم  خونه ديدم غلط كردم از دلتون خواهش دارم به جاي شور شيرين بزنه

اگر بدوني چه دلشوره اي داشتم همش مي گفتم خدايي نكرده زبونم لال نكنه اب گرمكن ... واي خدا اصلا فكرشم وحشتناك بود ولي وقتي اس ام استو ديدم انقدر خوشحال شدم كه ديگه به هيچ فكر نمي كردم ولي گفتم ساعت 8.53 كه :

سلام صبحت بخير اي خدا بگم چي كارت كنه من كه مردمو زنده شدم پسمله

كه گفتي ساعت 8.55 كه : ببخشيد ديگه گفتم غلط كردم قربون اون دلت بره اميرت اخه گوشيمو گذاشتم تو شارژ ديگه يادم رفت بردارم خواستمم برگردم گفتم تابلو ميشه چيكار كنيم از دلتون در بياريم

كه گفتم ساعت 9.02 كه : از دست كاراي تو خافالو بودي آزلايمرم گرفتي باشه گلم ولي جريمه داري خفن اماده باش

كه تو هم گفتي ساعت 9.06 كه : اماده ام فرمانده فقط اگر ميشه تخفيف بده دوست دارم خانومي

كه منم گفتم ساعت 9.17 كه : من بيشـــــتر تر ولي خر نميشم يك آشي برات بپزم كه همقدت روغن باشه روش . ولي نه دلم سوخت برات حالا چون تويي بخاطر روي شكلاتيت ببينم چي ميشه

كه گفتي ساعت 9.23 كه : نوكرتم عشقم

كه منم گفتم ساعت 9.25 كه : اقايـــــي نفســــم 

ديگه چيزي نگفتي اون روز قرار بود صبح خواستگاره هم زنگ بزنه خونه كه طاقت نياوردمو   به مامان كه زنگ زدم فهميده بود يكي از همين آژانسي هاي دره خونمون منو براي پسرش خواستگاري كرده بوده كه بابام هنوز طرف نگفته كيه به مامانم گفته بوده ردش كن وقتي هم كه شنيدن كيه طرف هنوز نيومده رد كردن كه خيلي خوشحال شدم اصلا حوصله جنگ و دعوا ديگه نداشتم

ديگه خيالم راحت شده بود وقتي هم اومدم خونه ديگه شاد و شنگول بودم كه يكي از دوستام برام يه اس باحال زده بود واسه همين منم اونوبرا تو زدم ساعت 19.06 كه :

سلام فهميدي تصادف كردم

.

.

.

.

بزار برات بگم : تو جاده چشمات ،‌ اتوبان نگات ، خوردم به خوبيات ،‌ چپ كردم واسه صفات ، قربون وفات ، عزت زياد

كه تو هم اس دادي گفتي ساعت 19.09 كه : مات به حركتي مي گن كه شاه با اون عظمتش نميتونه كاري كنه ، مات مرامتم ... چمنتيم با صفا

گفتم ساعت 19.13 كه : قربونتون برم من اقا خوبي خوش ميگذره ؟ در چه حالي ؟‌

گفتي ساعت 19.16 كه : خدا نكنه سلام بر ستاره هميشه روشن دلم خوبم هيچي نشستيم تو خونه بيكار شما چطوري خوبي خستم نباشي

گفتم ساعت 19.20 كه : سلام به رو ماهه شكلاتيت پسمله منم خوفم شكر عجب خو چرا بيكار مگه دايي حسن نيست ؟

گفتي ساعت 19.49 كه : چرا هست منظور اينكه نشستيم ولي جات خالي شام ميخوايم جوجه بزنيم بر بدن ظهرم جات خالي يهماكاروني درست كردم در حد آشغال ولي خورديم ديگه يكمي حالم و معدم ريخته بهم

خندم گرفت گفتم ساعت 20.02 كه: از دست تو پسمله يكي نيست اخه بگه به شما شكموووووها حالا 2 تا تخم مرغ ميزدين نمي شد عجبانكنه ميخواستي بگي وقتشه . نوشه جونتون باشه فقط خدا كنه اين يكي قابله خوردن باشه راستي معلوم نشد كي برميگردين جيگر ؟‌

كه تو هم گفتي ساعت 20.10 كه : چيكار كنيم ديگه ما ميخوايم بفهمونيم ولي انگار هنوز وقتش نشده نه اون رفيقم اومد نه هنوز معلوم نيست

نميدونم چرا دلم گرفت ولي نخواستم دوباره چيزي نشون بدم فقط گفتم ساعت 20.16 كه : اميدوارم خوشبخت شي پس چه با من چه بي من باشه گلكم پس به كارتون كه باز دسته گل آب ندين زت زياد فهلا

بعدم گفتم ساعت 20.18 كه : راستي اگر معلوم كي برميگردين امشب بخبر خوش بگذره شكمو ها

كه توهم گفتي ساعت  20.29 كه : فقط با تو عاشق پيشه دوست دارم چشم رو جفت چشام خيلي دوست دارم خانومم فقط ميخوام برا خودت آشپزي كنم

كه منم گفتم ساعت 20.44 كه : ما بيشتر امير اقا چشمتونم بي بلا ولي قربون دستت من هنوز زندگيمو دوست دارم يعني البته نه اينكه فكر كني ميگم آشپزيت بده ها نــــــــــــــــــه ! اخه نه اينكه شما از سر كارمياي خونه خسته اي من ميپزم شما بخور

چيزي نگفتي تا ساعت 22.01 كه : ما تعارف شابدلعظيمي زديم خانوم خانوما شما به خودت نگير من اصلا نمي دونم اين عادتي كه اصلا تو كار زنونه دخالت نميكنم مخصوصا امر خونه داري اره

پسمله بدجنس من داشتم مي گفتم من ميپزم تو بخور بعد تو اينطوري مي گفتي منم سر به سرت گذاشتم گفتم ساعت  22.07 كه : نـــه ديگه ببين طارف اومد نيومدداره تازه كجا كاري من ميخواستم بچه داريم اضافه كنم حالا شايد اگر پسمله خوفي بودي كمكتم مي كنم

كه تو هم كم نياوردي و كل انداختي گفتي ساعت 22.17 كه : ببخشيد پس مامانت چيكارس اخه بچه هاي من عاشق مامان بزرگشونن مخصوصا وقتي بابا داريوشم براشون قاقا ليلي بخره

قند تو دلم اب شد واسه اون ني ني هايي كه باباشون تو ميشدي چه توهمه شيريني بود گفتم ساعت 22.22 كه : اهان بهله بهله اونوقت مامان صديقه و بابا حسن چي ميشن ؟

كه گفتي ساعت 22.27 كه : اخه ما كه ميخوايم پيش بابا اينات زندگي كنيم پس با شما اخت تر ميشيم منبه خاطر خودت ميگم ميخوام تو راحتتر باشي وقتتو بيشتر صرف شوهرت كني نره سرت هوو بياره

از اين حرفت لجم گرفت گفتم ساعت 22.48 كه : اقاييه ما حكمه تاج سر ما رو داره ما هواي اقامونو داريم و تا اخرين نفس باهاشيم بهله ولي خدا اون روز نياره كه اقاييه ما اره ! چون اونوقت حسابش با ددي داريوشه چون ديگه به قوله خودت اختم كه شدين به به

 كه يوهو گفتي ساعت 23.45 كه : من اشتباه كردم اخه طاقت مشت اونم زير چشم و چالموندارم دوست دارم كه اينقدر گلي خيلي هموشه هميني باش كه هستي نه براي من براي همه و اون ادم خوشبختيو كه باباي بچه هاتو به قول خودت تاج سرته 

دلم دوباره گرفت وقتي ياد اين افتادم كه شايد اخر اين ماه ديگه ....

ولي با اين حال گفتم ساعت 23.52 كه : ئه خو منم طاقت ندارم خو تازشم اون ادم خوشبخت يه نفر بيشتر نيست اونم خودتي ايشالا



نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ
درباره سایت
تصویر وبلاگ

به وبلاگ بهترین های دنیا خوش آمدید
آرشیو سایت
امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


//Pre-load your image below! grphcs=new Array(6) Image0=new Image(); Image0.src=grphcs[0]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg"; Image1=new Image(); Image1.src=grphcs[1]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image2=new Image(); Image2.src=grphcs[2]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image3=new Image(); Image3.src=grphcs[3]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image4=new Image(); Image4.src=grphcs[4]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image5=new Image(); Image5.src=grphcs[5]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Amount=8; //Smoothness depends on image file size, the smaller the size the more you can use! Ypos=new Array(); Xpos=new Array(); Speed=new Array(); Step=new Array(); Cstep=new Array(); ns=(document.layers)?1:0; ns6=(document.getElementById&&!document.all)?1:0; if (ns){ for (i = 0; i < Amount; i++){ var P=Math.floor(Math.random()*grphcs.length); rndPic=grphcs[P]; document.write(""); } } else{ document.write('
'); for (i = 0; i < Amount; i++){ var P=Math.floor(Math.random()*grphcs.length); rndPic=grphcs[P]; document.write(''); } document.write('
'); } WinHeight=(ns||ns6)?window.innerHeight:window.document.body.clientHeight; WinWidth=(ns||ns6)?window.innerWidth-70:window.document.body.clientWidth; for (i=0; i < Amount; i++){ Ypos[i] = Math.round(Math.random()*WinHeight); Xpos[i] = Math.round(Math.random()*WinWidth); Speed[i]= Math.random()*5+3; Cstep[i]=0; Step[i]=Math.random()*0.1+0.05; } function fall(){ var WinHeight=(ns||ns6)?window.innerHeight:window.document.body.clientHeight; var WinWidth=(ns||ns6)?window.innerWidth-70:window.document.body.clientWidth; var hscrll=(ns||ns6)?window.pageYOffset:document.body.scrollTop; var wscrll=(ns||ns6)?window.pageXOffset:document.body.scrollLeft; for (i=0; i < Amount; i++){ sy = Speed[i]*Math.sin(90*Math.PI/180); sx = Speed[i]*Math.cos(Cstep[i]); Ypos[i]+=sy; Xpos[i]+=sx; if (Ypos[i] > WinHeight){ Ypos[i]=-60; Xpos[i]=Math.round(Math.random()*WinWidth); Speed[i]=Math.random()*5+3; } if (ns){ document.layers['sn'+i].left=Xpos[i]; document.layers['sn'+i].top=Ypos[i]+hscrll; } else if (ns6){ document.getElementById("si"+i).style.left=Math.min(WinWidth,Xpos[i]); document.getElementById("si"+i).style.top=Ypos[i]+hscrll; } else{ eval("document.all.si"+i).style.left=Xpos[i]; eval("document.all.si"+i).style.top=Ypos[i]+hscrll; } Cstep[i]+=Step[i]; } setTimeout('fall()',20); } window.onload=fall //--> کدهای جاوا اسکریپت
20Temp | بیستــ تمپابزار فتوشاپتصاویر وکتوردانلود نرم افزار گرافیکآموزش فتوشاپکاغذ دیواریپوسته و قالبقالب بلاگفا قالب پرشین بلاگقالب میهن بلاگکد و اسکریپت